حکایت از چهکنم سینهسینه درد اینجاست

حکایت از چه‌کنم سینه‌سینه درد اینجاست
هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست

نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری است
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست

بیا که مسئله ی بودن و نبودن نیست
حدیث عهد و وفا می رود نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند و باد خوشش
هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست

به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است
تو را ز خویش جدا می‌کنند ، درد اینجاست!

#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۱)

ما که رقصیدیم به هر، سازی زدی ای روزگاردل به تو بستیم و آخر ...

میروم تا گذری بر در میخانه کنم.میروم تازه گلو از لب و پیمانه...

‌‍ دلواپس گذشته مَباش و غَمَت مَبادمن سال‌هاست هیچ نمی‌آورم ...

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط