دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است

مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است

اسیر خاکم و پرواز سرنوستم بود
فرو پریدن و در خاک بودنم ننگ است

چگونه سر کند اینجا ترانه ی خود را
دلی که با تپش عشق او هماهنگ است

هزار چشمه ی فریاد در دلم جوشید
چگونه راه بجویید؟ رو به رو سنگ است

مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن
در این هزاره فقط عشق پاک و بی رنگ است
دیدگاه ها (۱)

‌‍ دلواپس گذشته مَباش و غَمَت مَبادمن سال‌هاست هیچ نمی‌آورم ...

حکایت از چه‌کنم سینه‌سینه درد اینجاستهزار شعله ی سوزان و آه ...

بوسه از کنج لب یار نخوردست کسی ره به گنجینهٔ اسرار نبرده‌ست ...

بی قرارت می کند، صدها چرای لعنتیکی به پایان میرسد این ماجرای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط