یخ خیابان
یخِ خیابان
باز شدنی نیست...
مادامی که خاطرات،
سرماخورده تر از بزرگسالیِ من باشند..
ظلماتِ تنهایی،
روشن شدنی نیست...
این قرصِ ماه
به هیچ کجای تسکینِ بی کسی هایم
کارگر نمی افتد...
.
حسابش سرانگشتی نیست
تا یادم بماند که
چقدر از این روزها،
تو را طلب دارم...
چقدر برگشت خوردم بی وصولِ آغوشت...
چقدر اشک واریز شدم
تا خاطرات تسویه شوند...
چقدر خودم را طول دادم
در پس کوچه هایی که
ضرب در عرضِ شانه هایت نمی شدند...
.
این خیابان
بی لحنِ دست های تو
شبیه نابینایی ست که بی عصا
به دنبالِ مقصد می گردد...
باز شدنی نیست...
مادامی که خاطرات،
سرماخورده تر از بزرگسالیِ من باشند..
ظلماتِ تنهایی،
روشن شدنی نیست...
این قرصِ ماه
به هیچ کجای تسکینِ بی کسی هایم
کارگر نمی افتد...
.
حسابش سرانگشتی نیست
تا یادم بماند که
چقدر از این روزها،
تو را طلب دارم...
چقدر برگشت خوردم بی وصولِ آغوشت...
چقدر اشک واریز شدم
تا خاطرات تسویه شوند...
چقدر خودم را طول دادم
در پس کوچه هایی که
ضرب در عرضِ شانه هایت نمی شدند...
.
این خیابان
بی لحنِ دست های تو
شبیه نابینایی ست که بی عصا
به دنبالِ مقصد می گردد...
- ۶۵۹
- ۰۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط