یخ خیابان

یخِ خیابان
باز شدنی نیست...
مادامی که خاطرات،
سرماخورده تر از بزرگسالیِ من باشند..
ظلماتِ تنهایی،
روشن شدنی نیست...
این قرصِ ماه
به هیچ کجای تسکینِ بی کسی هایم
کارگر نمی افتد...
.
حسابش سرانگشتی نیست
تا یادم بماند که
چقدر از این روزها،
تو را طلب دارم...
چقدر برگشت خوردم بی وصولِ آغوشت...
چقدر اشک واریز شدم
تا خاطرات تسویه شوند...
چقدر خودم را طول دادم
در پس کوچه هایی که
ضرب در عرضِ شانه هایت نمی شدند...
.
این خیابان
بی لحنِ دست های تو
شبیه نابینایی ست که بی عصا
به دنبالِ مقصد می گردد...
دیدگاه ها (۴)

کودک:مامان من با خدا قهرم...مادر:چرا؟خدا که خیلی مهربونه...ک...

نترسبه زبان بیاوربنویس که دلت برایم تنگ شدهاین همه سالاین هم...

آرزو...تنها آرزویمان پسر بودن بود تا ما با دوچرخه به مدرسه ب...

در من یک تیمارستان وجود دارد یک تیمارستان با هفتاد تختخوابهف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط