من برات مهم نیستم؟)
من برات مهم نیستم؟)
پارت پایانی
فیلیکس : چرا غذا تو نمیخوری
ات : چرا منو آوردی اینجا
فیلیکس : آوردمت غدا بخوری
ات : غذا رو میتونیم تو خونه هم بخوریم من که میرم
بلند شد از میز کمی دور شد فیلیکس به دنبالش رفت مچ دست اش رو سفت گرفت و سمته خودش کشوند
ات : ولم کن
فیلیکس : چرا هرکاری میکنم باهام اینجوری رفتار میکنی
ات : خودت مگه تو این دوسال باهام چجوری رفتار کردی
فیلیکس نگاهش رو به زمین دوخت
ات : چرا سکوت کردی خوب بگو دیگه
فیلیکس : چی بگم اخلاقمو نمیدونی خوب منم اینجوریم
ات : چجوری ها اینکه از من بدت میاد یا همیه رفتاره بدت
فیلیکس : میدونم هیچ وقت باهات درست رفتار نکردم و باید ازت معذرت خواهی کنم
ات بغض اش گرفته بود و بغض تو گلوش هر دقیقه ترقیده میشد
ات: من هیچ وقت باهات خوشبختی ندیدم هیچ وقت باهات احساس خوشحالی نکردم میدونی چرا چون دوسم نداری چون عاشقم نیستی
فیلیکس : آخه تو از کجا میدونی که دوست ندارم تو خودت مگه منو دوست داری
ات اشک هایش رویه گونه هایش سرازیر شدن
ات : حتماً كه نبايد كلمهىِ دوستت دارم را به زبان آورد اصلاً دوست داشتن گُفتن نمى خواهد فهميدن مى خواهد…
من با صُبح بخير وشب بخير گفتن ها مواظب خودت باش گفتن ها…
با نگرانى هايم، دلتنگ شُدن هايم حسادت هاىِ لو رفته اَم…
براىِ لحظهاى ديدنت و آن خنده هاىِ از تهِ دل در زمانِ با تو بودن…
بارها و بارها فريادزده اَم دوستت دارم دوستداشتن را فقط بايد فهميد (
فیلیکس لحظه ای سکوت کرد
ات با حرفاش قلب یخ زده فیلیکس رو با حرف هایه غمگین اش آب کرد یعنی کی میدونست این دختر چقدر سختی کشیده یعنی کی میدونست درد اینکه تو عاشقشی اما اون عاشق نیست آن درد چقدر سخته
فیلیکس : نمیدونم اگه نبودی، اگه نداشتمت، اگه لبخند های قشنگ و چشم های مهربونت رو نمیدیدم، دنیام الانم چه شکلی بود!!
نمیدونم کی یا چی برام میشد امید و انگیزه و جوونه میزد تو وجودم!
فقط میدونم اگه نبودی، زندگی اصلادوست داشتنی نبود، قشنگ نبود؛ همه چی روشن و رنگی نبود!
خوبه که هستی نور زندگی من..
ات : کافیه دیگه این حرفایه الکی رو جم کن
دوباره شروع به تقلا کردن کرد تا از دسته فیلیکس خودش رو آزاد کنه
اما فیلیکس آنقدر سفت مچ دست اش رو گرفته بود که ول اش نمیکرد
فیلیکس: کافیه ات خوب چجوری بگم دوست دارم دیگه
لحظی این دو نفر چشم تو چشم شدن عاشق تو چشم هایه بادامی فیلیکس مج میزد ات : اقایه لی ولم کن
فیلیکس : نمیخواهی باور کنی گفتم دوست دارم
ات : چجوری باور کنم
فیلیکس با این حرفه همسر اش جوو گیر شد و ل*ب هایش رو نزدیک ل*به هایه همسر اش کرد و بو*سی طولانی رو شروع کردن
__________________________
پایانی این فیک هم رو باهام تموم کردیم باباته حمایت های شما متشکریم ❤
پارت پایانی
فیلیکس : چرا غذا تو نمیخوری
ات : چرا منو آوردی اینجا
فیلیکس : آوردمت غدا بخوری
ات : غذا رو میتونیم تو خونه هم بخوریم من که میرم
بلند شد از میز کمی دور شد فیلیکس به دنبالش رفت مچ دست اش رو سفت گرفت و سمته خودش کشوند
ات : ولم کن
فیلیکس : چرا هرکاری میکنم باهام اینجوری رفتار میکنی
ات : خودت مگه تو این دوسال باهام چجوری رفتار کردی
فیلیکس نگاهش رو به زمین دوخت
ات : چرا سکوت کردی خوب بگو دیگه
فیلیکس : چی بگم اخلاقمو نمیدونی خوب منم اینجوریم
ات : چجوری ها اینکه از من بدت میاد یا همیه رفتاره بدت
فیلیکس : میدونم هیچ وقت باهات درست رفتار نکردم و باید ازت معذرت خواهی کنم
ات بغض اش گرفته بود و بغض تو گلوش هر دقیقه ترقیده میشد
ات: من هیچ وقت باهات خوشبختی ندیدم هیچ وقت باهات احساس خوشحالی نکردم میدونی چرا چون دوسم نداری چون عاشقم نیستی
فیلیکس : آخه تو از کجا میدونی که دوست ندارم تو خودت مگه منو دوست داری
ات اشک هایش رویه گونه هایش سرازیر شدن
ات : حتماً كه نبايد كلمهىِ دوستت دارم را به زبان آورد اصلاً دوست داشتن گُفتن نمى خواهد فهميدن مى خواهد…
من با صُبح بخير وشب بخير گفتن ها مواظب خودت باش گفتن ها…
با نگرانى هايم، دلتنگ شُدن هايم حسادت هاىِ لو رفته اَم…
براىِ لحظهاى ديدنت و آن خنده هاىِ از تهِ دل در زمانِ با تو بودن…
بارها و بارها فريادزده اَم دوستت دارم دوستداشتن را فقط بايد فهميد (
فیلیکس لحظه ای سکوت کرد
ات با حرفاش قلب یخ زده فیلیکس رو با حرف هایه غمگین اش آب کرد یعنی کی میدونست این دختر چقدر سختی کشیده یعنی کی میدونست درد اینکه تو عاشقشی اما اون عاشق نیست آن درد چقدر سخته
فیلیکس : نمیدونم اگه نبودی، اگه نداشتمت، اگه لبخند های قشنگ و چشم های مهربونت رو نمیدیدم، دنیام الانم چه شکلی بود!!
نمیدونم کی یا چی برام میشد امید و انگیزه و جوونه میزد تو وجودم!
فقط میدونم اگه نبودی، زندگی اصلادوست داشتنی نبود، قشنگ نبود؛ همه چی روشن و رنگی نبود!
خوبه که هستی نور زندگی من..
ات : کافیه دیگه این حرفایه الکی رو جم کن
دوباره شروع به تقلا کردن کرد تا از دسته فیلیکس خودش رو آزاد کنه
اما فیلیکس آنقدر سفت مچ دست اش رو گرفته بود که ول اش نمیکرد
فیلیکس: کافیه ات خوب چجوری بگم دوست دارم دیگه
لحظی این دو نفر چشم تو چشم شدن عاشق تو چشم هایه بادامی فیلیکس مج میزد ات : اقایه لی ولم کن
فیلیکس : نمیخواهی باور کنی گفتم دوست دارم
ات : چجوری باور کنم
فیلیکس با این حرفه همسر اش جوو گیر شد و ل*ب هایش رو نزدیک ل*به هایه همسر اش کرد و بو*سی طولانی رو شروع کردن
__________________________
پایانی این فیک هم رو باهام تموم کردیم باباته حمایت های شما متشکریم ❤
۵.۵k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.