(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 41
فیلیکس : الان مثلا غیافه گرفتی
ات که نفس اش بدنه بود انگار تو قفس بود گفت
ات: برو کنار
فیلیکس : تا وقتی میگن نرو پس نمیری
ات : من میرم
فیلیکس : آره میری نه با هم میریم الان برو کت و شلوار منو آماده کن
فیلیکس از رویه همسرش بلند شد ات هم زود از اوتاق خارج شد اخم کرده بود و
ات هم زود از اوتاق خارج شد اخم کرده بود و از دسته شوهر عصبی بود
_______________________
لباس هایه فیلیکس رو آماده کرده بود و دنباله کرابات میگشت
فیلیکس وارده اوتاق شد و نگاه اش رو به ات دوخت
فیلیکس : لباسام امادست
ات : اوهمم
________________________
بلخره بعد از اخموتخم هایه ات رسیدن به بستنی فروشی
ات : خوشمزست نیکسی
نیکسی : آره خیلی ممنونم خانم ات
ات : خواهش میکنم عزیزم بخور
فینیکس : چلا به منم نمی گی
ات : فینیکس حسودی نکن خوشم نمیاد
فیلیکس : اون وقت چرا خانم
ات : من با شما حرف نمیزنم
فیلیکس : چرا
نیکسی : چون ازتون قهره باید بوسشون کنید
فیلیکس نگاهی به نیکسی کرد و گفت
فیلیکس : تو این چیزا رو از کجا میدونی
نیکسی : هیچی همین جوری راستی شما مثلا بابام هستی
فیلیکس عصبی شد و با اخم گفت
فیلیکس : خوب که چی اگه پدرتم باشم چه ربطی به ب*وس کردنه زنم میشه
فینیکس : ای بابایی همین دولیه
بعد از کلی بحس فیلیکس و ات بلخره بستنی خوردن و سمته خونه میرفتن
___________________
وقتی جلویه عمارت همه گی پیاده شدن ات دسته فینیکس و نیکسی رو گرفته بود و سمته در میرفتن فیلیکس سمته ات اومد و مچ دست ات رو گرفت
فیلیکس: به راننده میگم بچه ها رو ببره خونه تو با من بیا
ات دست اش رو پس زد و با عصبانیت گفت
ات : ولم کن من با شما هیچ جایی نمیرم
فیلیکس دسته ات رو گرفت و سمته ماشین رفتن
ات : ولم کن اقایه لی بچه ها اونجان
فیلیکس: وقتی میگم بیا پس بیا
ات رو بزور سواره ماشین کرد و خودشم زود سوار شد
ات : کجا میریم
فیلیکس در سوال ات هیچ جوابی نداد ات بازم سوال اش رو تکرار کرد اما باز هم هیچ جوابی نگرفت و هیچی نگفت سکوت رو انتخاب کرد
فیلیکس : رسیدیم پیاده شو
ات با اخم از ماشین پیاده شد و نگاهی به بیرون کرد اونجا نامسانگ بود
ات : اینجا چیکار میکنیم
فیلیکس : دنبالم بیا
فیلیکس سمته یه رستوران رفت ات هم به دنبالش میرفت
وارده رستوران شدن و پرسنل اون ها رو به سمته قشنگ ترین میز راهنمائی کرد
ات و فیلیکس نشستن
اسلاید 2لباس ات
پارت 41
فیلیکس : الان مثلا غیافه گرفتی
ات که نفس اش بدنه بود انگار تو قفس بود گفت
ات: برو کنار
فیلیکس : تا وقتی میگن نرو پس نمیری
ات : من میرم
فیلیکس : آره میری نه با هم میریم الان برو کت و شلوار منو آماده کن
فیلیکس از رویه همسرش بلند شد ات هم زود از اوتاق خارج شد اخم کرده بود و
ات هم زود از اوتاق خارج شد اخم کرده بود و از دسته شوهر عصبی بود
_______________________
لباس هایه فیلیکس رو آماده کرده بود و دنباله کرابات میگشت
فیلیکس وارده اوتاق شد و نگاه اش رو به ات دوخت
فیلیکس : لباسام امادست
ات : اوهمم
________________________
بلخره بعد از اخموتخم هایه ات رسیدن به بستنی فروشی
ات : خوشمزست نیکسی
نیکسی : آره خیلی ممنونم خانم ات
ات : خواهش میکنم عزیزم بخور
فینیکس : چلا به منم نمی گی
ات : فینیکس حسودی نکن خوشم نمیاد
فیلیکس : اون وقت چرا خانم
ات : من با شما حرف نمیزنم
فیلیکس : چرا
نیکسی : چون ازتون قهره باید بوسشون کنید
فیلیکس نگاهی به نیکسی کرد و گفت
فیلیکس : تو این چیزا رو از کجا میدونی
نیکسی : هیچی همین جوری راستی شما مثلا بابام هستی
فیلیکس عصبی شد و با اخم گفت
فیلیکس : خوب که چی اگه پدرتم باشم چه ربطی به ب*وس کردنه زنم میشه
فینیکس : ای بابایی همین دولیه
بعد از کلی بحس فیلیکس و ات بلخره بستنی خوردن و سمته خونه میرفتن
___________________
وقتی جلویه عمارت همه گی پیاده شدن ات دسته فینیکس و نیکسی رو گرفته بود و سمته در میرفتن فیلیکس سمته ات اومد و مچ دست ات رو گرفت
فیلیکس: به راننده میگم بچه ها رو ببره خونه تو با من بیا
ات دست اش رو پس زد و با عصبانیت گفت
ات : ولم کن من با شما هیچ جایی نمیرم
فیلیکس دسته ات رو گرفت و سمته ماشین رفتن
ات : ولم کن اقایه لی بچه ها اونجان
فیلیکس: وقتی میگم بیا پس بیا
ات رو بزور سواره ماشین کرد و خودشم زود سوار شد
ات : کجا میریم
فیلیکس در سوال ات هیچ جوابی نداد ات بازم سوال اش رو تکرار کرد اما باز هم هیچ جوابی نگرفت و هیچی نگفت سکوت رو انتخاب کرد
فیلیکس : رسیدیم پیاده شو
ات با اخم از ماشین پیاده شد و نگاهی به بیرون کرد اونجا نامسانگ بود
ات : اینجا چیکار میکنیم
فیلیکس : دنبالم بیا
فیلیکس سمته یه رستوران رفت ات هم به دنبالش میرفت
وارده رستوران شدن و پرسنل اون ها رو به سمته قشنگ ترین میز راهنمائی کرد
ات و فیلیکس نشستن
اسلاید 2لباس ات
۳.۹k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.