love inother style پارت54
#love_inother_style #پارت54
#الیزا #جیمین
الیزا
وسایلامو داشتم جابه جا میکردم که یهو احساس سنگینی کردم میخواستم هم لباسمو بزارم تو رگال که یهو حس کردم کمرم راست نمیشه
من:جیمین میشه ولم کنی؟؟
جیمین:نوچچ دختر خانوم که شماباشی تا یه چیزی بهم نگی ولت نمیکنم
من:آم آهان فهمیدم
جیمین چنان ذوق کرد هرهرهر کور خوندی اگه بهت بگم
من:اون پسره جونگ خیلی کویت بود
جیمین:بدسلیقه بدم اون کجاش کیوت بود به اون زشتی فقط به خاطر فرم لباش بود آه آه من موندم ساکونو به اون جذاب و کیوتی چرا ..
من:خیل خابببب بابا باشه من دوست دارم کافی بود جیمین شی
جیمین:آره راستی دیگه جیمین شی صدام نکن
من:چرا
جیمین:چون ممکنه کار دستت بدم ها
سرشو خم کرد و سریع بوسیدم و نشوندم رویی تخت منو میگی ازترس مونده بودم چیکار کنم جیمین دستمو بالا آورد
جیمین:اینم برایی اینکه کسی بهت چشم نندازه
مارک زد رویی مچ دستم داغ کردع بودم رسما میخواست بابا بزرگ همه رو بترکونه مخصوصا منو
****////****////****
جیمین
من:آخیش خیالم راحت شدش خوب دخترعمه خنک من چطوره
الیزا:خیلی خریییی بابا بزرگ ببینه میکشتم
من:هرچی گفت بگو جیمین اینکار رو کرد
الیزا:اونم میگه جیمین چه تی خریه
من:هیع خدا چه عشقی دارم من هیع
یهو دستام تویی دستاش قفل کردش
من:اوهوک بلدی بابا
الیزا:معلومه بچه پرو چی فک کردی
خندیدم با دست ازادم سرش که رویی بازوم بود نوازشش میکردم
من:الیزا بعداز فارغ التحصیل شدنمون
الیزا:خوب؟؟
من:میایی باهم ازدواج کنیم
الیزا:حالا تو فارغ التحصیل بشو بعد
من:لوس نشو بگو دیگه
سرخ شدش
من:پس جوابت مثبته
الیزا:چیش نخیرم بچه پرو
خندیدم وگرفتم توبغلم چقدر بی جنبه ام من
#الیزا #جیمین
الیزا
وسایلامو داشتم جابه جا میکردم که یهو احساس سنگینی کردم میخواستم هم لباسمو بزارم تو رگال که یهو حس کردم کمرم راست نمیشه
من:جیمین میشه ولم کنی؟؟
جیمین:نوچچ دختر خانوم که شماباشی تا یه چیزی بهم نگی ولت نمیکنم
من:آم آهان فهمیدم
جیمین چنان ذوق کرد هرهرهر کور خوندی اگه بهت بگم
من:اون پسره جونگ خیلی کویت بود
جیمین:بدسلیقه بدم اون کجاش کیوت بود به اون زشتی فقط به خاطر فرم لباش بود آه آه من موندم ساکونو به اون جذاب و کیوتی چرا ..
من:خیل خابببب بابا باشه من دوست دارم کافی بود جیمین شی
جیمین:آره راستی دیگه جیمین شی صدام نکن
من:چرا
جیمین:چون ممکنه کار دستت بدم ها
سرشو خم کرد و سریع بوسیدم و نشوندم رویی تخت منو میگی ازترس مونده بودم چیکار کنم جیمین دستمو بالا آورد
جیمین:اینم برایی اینکه کسی بهت چشم نندازه
مارک زد رویی مچ دستم داغ کردع بودم رسما میخواست بابا بزرگ همه رو بترکونه مخصوصا منو
****////****////****
جیمین
من:آخیش خیالم راحت شدش خوب دخترعمه خنک من چطوره
الیزا:خیلی خریییی بابا بزرگ ببینه میکشتم
من:هرچی گفت بگو جیمین اینکار رو کرد
الیزا:اونم میگه جیمین چه تی خریه
من:هیع خدا چه عشقی دارم من هیع
یهو دستام تویی دستاش قفل کردش
من:اوهوک بلدی بابا
الیزا:معلومه بچه پرو چی فک کردی
خندیدم با دست ازادم سرش که رویی بازوم بود نوازشش میکردم
من:الیزا بعداز فارغ التحصیل شدنمون
الیزا:خوب؟؟
من:میایی باهم ازدواج کنیم
الیزا:حالا تو فارغ التحصیل بشو بعد
من:لوس نشو بگو دیگه
سرخ شدش
من:پس جوابت مثبته
الیزا:چیش نخیرم بچه پرو
خندیدم وگرفتم توبغلم چقدر بی جنبه ام من
۴.۷k
۱۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.