رمان(عشق)پارت۹۶

یاسمین(باگریه):باورم نمیشه😭😭😭😭آخه چرا اینجوری شد آبجی جونم😭😭😭😭فدات بشم😭😭😭😭😭خواهرزادم....هنوز...هنوز تازه یه ماه شده بود حامله بود😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 یعنی چی که هیچی یادش نمیاد....آخه چرا مارو فراموش کرده😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭اینجوری نمیشه الان میرم آنکارا هر چقدر بیشتر تو خونه بشینم حالم بدتر میشه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭. ملیسا:عزیزم یکم آروم باش الان با این حال چطوری میخوای رانندگی کنی.....لااقل بزار با هم بریم🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺بیا. اکیپ دخترا:ما هم میایم. ملیسا:نه دخترا الان بیاید اونجا هیچ فایده ای نداره شما برید خونه هاتون منم هرچی شد بهتون خبر میدم. آسیه:لااقل بزار من بیام‌. «۲ ساعت بعد بیمارستان:آنکارا»..........
دیدگاه ها (۱)

رمان(عشق)پارت۹۷

رمان(عشق)پارت۹۸

دارم به قولم عمل میکنم برای سال نو بزن بریم💋💋(²⁰²⁴)

اصکی به شددددت ممنوع اصکی به هیچ وجههههه

فیک عشق ابدی

part ¹⁴ویو تهیونگیعنی چرا انقدر نگرانم شد؟این همه بلا سرش او...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط