رمان(عشق)پارت۹۸

قدیر:البته منو دوروک دیدیمش حالش خوبه اما مارو نشناخت برو شاید تورو رو ببینه همه چی رو یادش بیاد. (یاسمین بدون اینکه چیزی بگه با گریه دویید تو اتاق ملیسا و آسیه هم دنبالش رفتن). سوسن(با گریه و داد):شما کی هستید؟ازم چی میخوایدددددددد😡😡😡😡😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭خستم هیچی یادم نمیاد چیزی نمیدونم اون دوتا پسری که اومدن کی بودن هان؟. یاسمین (باگریه):حتی😭😭😭😭😭حتی منو؟😭😭😭😭من خواهرتم......خواهرت😭😭😭😭😭😭😭😭. سوسن:...........
دیدگاه ها (۷)

رمان(عشق)پارت۹۹

رمان(عشق)پارت۱۰۰

رمان(عشق)پارت۹۷

رمان(عشق)پارت۹۶

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط