کوچولوی دل باخته پارت

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۷~
دیانا:
یه‌دستش‌زیر‌سرم‌بود.....
یه‌دست‌دیگش‌زیر‌پام.‌..........
نگامو‌ازپایین‌به‌بالا‌دادم‌ک‌دیدم‌ارسلان‌مثل‌چوب‌خشک‌زل‌زده‌بهم........
ولی‌خداییی‌قربونت‌برم‌ارسی‌مارمولک‌نجاتم‌دادی‌از‌مرگ....
نویسنده:تو‌که‌همین‌الان‌میخاستی‌بمیری؟......
دیانا:زر‌نزن‌تو......
ارسلان:
خوبی؟............
دیانا:
ها اهان اره مرصی میزاری پایین منو؟.......
ارسلان:
اهوم‌.......
دیانا:
خب دیگ من میرم.........
ارسلان:
بیا‌‌خودم‌میرسونمت‌تنها‌نرو........
دیانا:
مرصی‌نمیخواد‌بعدا‌باید‌منت‌بزاری‌سرم.......
ارسلان:
دستشو‌گرفتم‌و‌حرکت‌کردم‌به‌سمت‌ماشین......
دیانا:
عهههه‌ولم‌کننننن......
ارسلان:
ببین‌.....
دیانا:
حتمااا‌چون‌همکلاسیتم‌این‌کارو‌کردی‌مارمولک.....
ارسلان:
واقعا‌خر‌مگسی‌راه‌بیوفت‌بشین‌.......
دیانا:
همینجوری‌داشتم‌مینشستم‌گفتم‌مثل‌خودت‌مارمولک
ادامه‌دارد...
دیدگاه ها (۴)

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۸~دیانا:مرصی‌اگه‌تو‌نبودی‌ممک...

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۹~دیانا:مرصی‌‌مارمولک‌‌‌ببخشی...

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۶~دیانا:دستشو به سمتم دراز کر...

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت ۲۵~دیانا:رسیدم بام رو صندلی ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط