کوچولوی دل باخته پارت

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۶~
دیانا:
دستشو به سمتم دراز کرد به معنی اینکه دستمو بدم بهش.......
ادامه داد:
بلند‌شو‌بریم‌‌بگردیم‌دنبال‌خاهرت......
دیانا:
نگاررر‌تروخدا‌ولش‌کن‌‌مگه‌قایم‌موشک‌برم‌پشت‌کمد‌بگم‌دالی‌پیداش‌کنم؟!........
نگار:
شاید‌قایم‌موشک‌باشع..........
بلند‌شو‌ناز‌نکن........
الان‌نخوای‌پیداش‌کنی‌پس‌هیچ‌وقت‌نمیتونی‌......
دیانا:
راست‌میگفت‌شاید‌امروز‌وقتشه.........
دستشو‌گرفتم‌‌از‌جام‌بلند‌شدم‌نفسی‌‌کشیدم‌و‌بیرونش‌دادم‌نگار‌لبخندی‌ریزی‌بروم‌زد‌.........
و‌حرکت‌کردیم‌........
داشتیم‌میرفتیم‌که‌چشممم‌خورد‌به‌پسری‌که‌روی‌سکو‌تنها‌نشسته‌بود::)))
چقد‌شبیه‌مارمولک‌ما‌بود........
عهههه‌جدی‌مارمولک‌ماس.........
این‌کار‌باعث‌شد‌از‌حرکت‌وایسم‌نگار‌رو‌بهم‌کردو‌گفت:
چیشده؟......
چرا‌وایسادی......
دیانا:
میگما‌نگارر‌میشه‌تو‌بری‌من‌بعدا‌بیام........
نگار:
واااا‌چیشده‌چرا‌برم؟!.‌‌‌‌‌‌‌‌.......
دیانا:‌
برووو‌حالا‌من‌میام‌زود.......
نگار‌:
باش‌خودت‌میدونی‌روبوسی‌کردیم‌و‌از‌هم‌دور‌شدیم.....
دیانا:
رفتم‌سمت‌ارسی‌مارمولک‌که‌رو‌سکوها‌نشسته‌بود‌بین‌سنگ‌ها‌رفتم‌کنارش‌نشستم‌ک‌یهو....
ارسلان:
چیشده‌بازم‌اومده‌سرزنش‌کنی؟!......
دیانا:
واقعا‌اینجوری‌شناختیم؟!.......
سکوت‌کرد‌جواب‌نداد‌تصمیم‌گرفتم‌خودم‌حرف‌بزنم‌‌......
تا‌خاستم‌حرف‌بزنم....
ارسلان:
تو‌چت‌شده‌اومدی‌اینجا........
دیانا:
یه‌بدبختی‌جدید‌دیگ‌دارم‌‌‌.........
مثل‌اینکه‌خاهر‌گم‌شده‌درم...........
که‌مثل‌جن‌زده‌ها‌منو‌دید......
ارسلان:
چیییی‌گفتی؟!........
دیانا:
وا‌چتهههه‌تو‌مثل‌جن‌زده‌ها‌برمیگردی‌سکته‌کردم‌مارمولک.‌....
ارسلان:
یعنی‌الان‌میشید‌دوتا‌خرمگس‌مغزمو‌میخورید!؟
دیانا:
با‌کوله‌پشتیم‌زدم‌تو‌سرش‌و‌گفتم‌خاک‌تو‌سر‌من‌که‌گفتم‌شاید‌حالت‌بد‌باشه‌کوکت‌‌کنم‌بیریخت......
بعدم‌از‌جام‌بلند‌شدم‌خاستم‌‌برم‌ک....
دستمو‌گرفت.....
ارسلان:
بزار‌خودم‌میرسونمت‌خرمگس.....
دیانا:
نمیخواددد‌خودم‌بلدم‌‌......
ارسلان:
چیو‌بلدی‌دقیقا.......
دیانا:
دستمو‌محکم‌از‌دستش‌کشیدم.......
خاستم‌برم‌که‌پام‌بین‌سنگا‌لیز‌خورد......
رسمن‌تو‌این‌خس‌بودم‌بلخره‌ضربه‌مغزی‌میشم‌راحت......
از‌دست‌این‌همه‌بدبختی‌هم‌راحت‌میشم......
چشمامو‌بستم‌و‌سوره‌حمد‌و‌توحیدو‌میخوندم‌ک‌یهو‌رو‌هوا‌محلق‌شدم‌‌‌......
چشما‌باز‌کردم‌ک‌با‌دوتا‌‌تیله‌مشکی‌برخورد‌کردم...
ادامه‌دارد......
دیدگاه ها (۰)

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۷~دیانا:یه‌دستش‌زیر‌سرم‌بود.....

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت۲۸~دیانا:مرصی‌اگه‌تو‌نبودی‌ممک...

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت ۲۵~دیانا:رسیدم بام رو صندلی ن...

..کوچولوی دل باخته🖤🥀.. ~پارت ۲۴~دیانا:۲‌هفته از عقد نیکو م...

رمان بغلی من پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم ارس...

رمان بغلی من پارت های ۱۰۷و۱۰۸دیانا: از اخمی که کرده بود خندم...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط