پارت معجزه
پارت ۹. معجزه 💜
از مامان بزرگ خدافظی کردم تاکسی گرفتم منو به یه مرکز خرید ببره
رسیدیم پولو حسال کردم پیاده شدم
همینجور تو پاساژ میچرخیدم هیچی بدرد بخور بیدا نکردم دیگه داشتم کلافه میشدم
خواستم از پاساژ برم بیرون ی لباس و شلوارک توجه همو جلب کرد چطور امدم ندیدمش نزدیک ویترین شدم با دقت نگاش کردم شومیز سفید بود یک طرفش چاک خورده بود هن این دیگه چطور لباسیه با شلوارک مشکی رفتم داخل قیمتش خوب بود اونقدر بود پول که بتونم اینو بخرم رفتم تو پرو پوشیدمش دوسالی میشد لباس درست حسابی نخریده بود واقعا بهم میان همونجوری امدم بیرون پولشو دادم رفتم بیرون از پاساژ تاکسی گرفتم رفتم سمت دیسکو که پیدا کرده بودم رفتم داخل صدا آهنگ نزدیک بود گوشمو پاره کنه ی پسره نزدیکم شد من میرفتم عقم اون ی قدم جلو من یک قدم عقب اون یک قدم جلو دگه کلافه شدم اخرشم به دیوار برخوردم ی دستشو گذاشت یه طرفم رو دیوار همینجور نزدیک لبام میشدچشماشو بست و...... ادامه داره ♡︎♡︎♡︎
از مامان بزرگ خدافظی کردم تاکسی گرفتم منو به یه مرکز خرید ببره
رسیدیم پولو حسال کردم پیاده شدم
همینجور تو پاساژ میچرخیدم هیچی بدرد بخور بیدا نکردم دیگه داشتم کلافه میشدم
خواستم از پاساژ برم بیرون ی لباس و شلوارک توجه همو جلب کرد چطور امدم ندیدمش نزدیک ویترین شدم با دقت نگاش کردم شومیز سفید بود یک طرفش چاک خورده بود هن این دیگه چطور لباسیه با شلوارک مشکی رفتم داخل قیمتش خوب بود اونقدر بود پول که بتونم اینو بخرم رفتم تو پرو پوشیدمش دوسالی میشد لباس درست حسابی نخریده بود واقعا بهم میان همونجوری امدم بیرون پولشو دادم رفتم بیرون از پاساژ تاکسی گرفتم رفتم سمت دیسکو که پیدا کرده بودم رفتم داخل صدا آهنگ نزدیک بود گوشمو پاره کنه ی پسره نزدیکم شد من میرفتم عقم اون ی قدم جلو من یک قدم عقب اون یک قدم جلو دگه کلافه شدم اخرشم به دیوار برخوردم ی دستشو گذاشت یه طرفم رو دیوار همینجور نزدیک لبام میشدچشماشو بست و...... ادامه داره ♡︎♡︎♡︎
- ۱۰.۴k
- ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط