وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت سیزدهم:////
وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت سیزدهم:////
جیمین{با اعضا نشسته بودیم و منتظر تهیونگ بودیم بلاخره آقا بعد از 20 دقیقه تشریف آوردن...چه عجب فردا میومدی.
تهیونگ{نچ نمی شد فردا میخوام با لونا برم بیرون... بیا این عکس از مدارک اینم یه ظبط وقتی اومدم برم تو اتاق صداش رو با دست راستش شنیدم.
جیمین{پشت چشمی نازک کردم و عکسارو برداشتم... بعد از اینکه نگاهشون کردم رو کردم سمت اعضا... محموله بعد 21 ژانویه یعنی چهار روز دیگه میرسه مجبوریم نقشه رو زود پیش ببریم.
جین{چطوری میخوای دستگیرشون کنی؟
جیمین{موقع تحویل محموله منم باید همراهشون برم به نیروها میگم دورتادور محل قرار رو محاصره کنن شماهم دوتاتون همراه بیاین بقیه هم حواستون به لونا باشه آدم کله شقیه...بعد اتمام صحبتام هرکدوم به سمت اتاقاشون رفتن به جز جین و نامجون.
جین{جیمین ظبط رو پلی کن
نامجون{وقتی محتوای ظبط پخش شد چهر جیمین قرمز و عصبانی تر می شد.
جیمین{بعد از تموم شدن ظبط اومدم برم بیرون که جین جلوم رو گرفت... برو کنار جین
جین{کجا میخوای بری؟
جیمین{پیش لونا
نامجون{جیمین اون که تقصیری نداره توهم عصبی هستی... اینجوری ببینتت سکته میکنه
جیمین{هیونگ حالم خوبه الان اون میتونه آرومم کنه... بدون توجه بهشون از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق لونا... درو که باز کردم رو تخت نشسته بود و زیر لب غر میزد لبخندی به کیوتیش زدم و همونطور که به حرفاش گوش میدادم اروم به طرفش رفتم.
لونا{اع اع دختر شلغم میبینه من کنارش شستم بعد میگه یه شب باهم باشیم دختره...با دستی که دور کمرم حلقه شد سه متر پریدم بالا... برگشتم و با جیمین مواجه شدم... جی... جیمینا چکار میکنی؟
جیمین{انقدر حرص نخور خانوم کوچولوم من فقط تورو دوست دارم... اینو که گفتم با چشمای مظلومش ذول بهم و گفت.
لونا{جیمینی راست میگی... توهم دوسم داری؟
جیمین{نفسام رو تو گردنش خالی کردم و گفتم... دوست ندارم عاشقم پرنسسم.
لونا{سرم و روی سینش گذاشتم و چشمام رو بستم... منم عاشقتم چیمی.
*صبح ساعت 9:49*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جیمین{با اعضا نشسته بودیم و منتظر تهیونگ بودیم بلاخره آقا بعد از 20 دقیقه تشریف آوردن...چه عجب فردا میومدی.
تهیونگ{نچ نمی شد فردا میخوام با لونا برم بیرون... بیا این عکس از مدارک اینم یه ظبط وقتی اومدم برم تو اتاق صداش رو با دست راستش شنیدم.
جیمین{پشت چشمی نازک کردم و عکسارو برداشتم... بعد از اینکه نگاهشون کردم رو کردم سمت اعضا... محموله بعد 21 ژانویه یعنی چهار روز دیگه میرسه مجبوریم نقشه رو زود پیش ببریم.
جین{چطوری میخوای دستگیرشون کنی؟
جیمین{موقع تحویل محموله منم باید همراهشون برم به نیروها میگم دورتادور محل قرار رو محاصره کنن شماهم دوتاتون همراه بیاین بقیه هم حواستون به لونا باشه آدم کله شقیه...بعد اتمام صحبتام هرکدوم به سمت اتاقاشون رفتن به جز جین و نامجون.
جین{جیمین ظبط رو پلی کن
نامجون{وقتی محتوای ظبط پخش شد چهر جیمین قرمز و عصبانی تر می شد.
جیمین{بعد از تموم شدن ظبط اومدم برم بیرون که جین جلوم رو گرفت... برو کنار جین
جین{کجا میخوای بری؟
جیمین{پیش لونا
نامجون{جیمین اون که تقصیری نداره توهم عصبی هستی... اینجوری ببینتت سکته میکنه
جیمین{هیونگ حالم خوبه الان اون میتونه آرومم کنه... بدون توجه بهشون از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق لونا... درو که باز کردم رو تخت نشسته بود و زیر لب غر میزد لبخندی به کیوتیش زدم و همونطور که به حرفاش گوش میدادم اروم به طرفش رفتم.
لونا{اع اع دختر شلغم میبینه من کنارش شستم بعد میگه یه شب باهم باشیم دختره...با دستی که دور کمرم حلقه شد سه متر پریدم بالا... برگشتم و با جیمین مواجه شدم... جی... جیمینا چکار میکنی؟
جیمین{انقدر حرص نخور خانوم کوچولوم من فقط تورو دوست دارم... اینو که گفتم با چشمای مظلومش ذول بهم و گفت.
لونا{جیمینی راست میگی... توهم دوسم داری؟
جیمین{نفسام رو تو گردنش خالی کردم و گفتم... دوست ندارم عاشقم پرنسسم.
لونا{سرم و روی سینش گذاشتم و چشمام رو بستم... منم عاشقتم چیمی.
*صبح ساعت 9:49*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۱۰۳.۸k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.