"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی طلاق گرفتین ولی....🤍🐚پارت سوم:////
نلی{ببخشید شما کی هستین؟
یونگی{بغضم رو بزور قورت دادم و گفتم... من... من باباتم...اینو که گفتم اشک تو چشماش جمع شد.
نلی{پس چرا رفتی از پیشم؟ ...هق تو که دوسم نداشتی چرا به مامانی گفتی بیارتم پیشت*گریه.
یونگی{دختر قشنگم من از پیشت نرفتم...من فقط یه مسافرت طولانی داشتم همین.
نلی{قول میدی دیگه از پیشم نری.
یونگی{دماغش رو که بخاطر گریه قرمز شده بود رو بوسیدم و گفتم... قول میدم.
*ساعت 6:52 عصر*
کوک{یونگیا از کت و کول افتادم این بچتو وردار بریم... وای این بچه به کی رفته؟!
جین{مشخص نیست به مادرش.
یونگی{با لبخند به نلی نگاه کردم کنار نلی بودن مثل کنار اچا بودنه آدم هیچوقت خسته نمیشه دست از افکارم برداشتم و روی دو تا پام نشستم تا همقد نلی شم...اممم نظرت چیه بریم رستوران و یه غذای خوشمزه بخوریم؟
نلی{مامانی گفته شب با خاله جینهو میریم بیرون شام میخوریم اگه الان بخورم مامانی ناراحت میشه گریه می کنه.
تهیونگ{گریه؟...اچا هیچوقت گریه نمیکرد.
نلی{مامانی همیشه میگه نمیخوام تورو هم مثل بابایی از دست بدم بعضی شب هاهم که کنارم میخوابه منو بغل میکنه و گریه میکنه... خاله جینهو هم هی دعواش میکنه.
یونگی{تو دلم برای هزارمین بار به خودم لعنت فرستادم و اشک تو چشمام رو پاک کردم.
جیمین{خب دیگه بسه بریم کمپانی احتمالا تا الان اچا هم اومده.
یونگی{با این حرف جیمین همه سوار ماشین شدیم و به سمت کمپانی رفتیم... از ماشین که پیاده شدم اچا رو دیدم که با استایل کیوتی به ماشین تکیه داده آسمون رو نگاه میکنه.
نلی{مامانی*ذوق
اچا{داشتم اسمون رو نگاه می کردم که با صدای نلی به خودم اومدم... سلام عزیزم خوبی.
نلی{آره مامانی
اچا{محکم بغلش کردم و عطرش رو وارد ریه هام کردم... برو تو ماشین الان میام.
نلی{باشه
اچا{به سمت اعضا رفتم و ازشون تشکر و خداحافظی کردم داشتم میرفتم تو ماشین که یهو.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی طلاق گرفتین ولی....🤍🐚پارت سوم:////
نلی{ببخشید شما کی هستین؟
یونگی{بغضم رو بزور قورت دادم و گفتم... من... من باباتم...اینو که گفتم اشک تو چشماش جمع شد.
نلی{پس چرا رفتی از پیشم؟ ...هق تو که دوسم نداشتی چرا به مامانی گفتی بیارتم پیشت*گریه.
یونگی{دختر قشنگم من از پیشت نرفتم...من فقط یه مسافرت طولانی داشتم همین.
نلی{قول میدی دیگه از پیشم نری.
یونگی{دماغش رو که بخاطر گریه قرمز شده بود رو بوسیدم و گفتم... قول میدم.
*ساعت 6:52 عصر*
کوک{یونگیا از کت و کول افتادم این بچتو وردار بریم... وای این بچه به کی رفته؟!
جین{مشخص نیست به مادرش.
یونگی{با لبخند به نلی نگاه کردم کنار نلی بودن مثل کنار اچا بودنه آدم هیچوقت خسته نمیشه دست از افکارم برداشتم و روی دو تا پام نشستم تا همقد نلی شم...اممم نظرت چیه بریم رستوران و یه غذای خوشمزه بخوریم؟
نلی{مامانی گفته شب با خاله جینهو میریم بیرون شام میخوریم اگه الان بخورم مامانی ناراحت میشه گریه می کنه.
تهیونگ{گریه؟...اچا هیچوقت گریه نمیکرد.
نلی{مامانی همیشه میگه نمیخوام تورو هم مثل بابایی از دست بدم بعضی شب هاهم که کنارم میخوابه منو بغل میکنه و گریه میکنه... خاله جینهو هم هی دعواش میکنه.
یونگی{تو دلم برای هزارمین بار به خودم لعنت فرستادم و اشک تو چشمام رو پاک کردم.
جیمین{خب دیگه بسه بریم کمپانی احتمالا تا الان اچا هم اومده.
یونگی{با این حرف جیمین همه سوار ماشین شدیم و به سمت کمپانی رفتیم... از ماشین که پیاده شدم اچا رو دیدم که با استایل کیوتی به ماشین تکیه داده آسمون رو نگاه میکنه.
نلی{مامانی*ذوق
اچا{داشتم اسمون رو نگاه می کردم که با صدای نلی به خودم اومدم... سلام عزیزم خوبی.
نلی{آره مامانی
اچا{محکم بغلش کردم و عطرش رو وارد ریه هام کردم... برو تو ماشین الان میام.
نلی{باشه
اچا{به سمت اعضا رفتم و ازشون تشکر و خداحافظی کردم داشتم میرفتم تو ماشین که یهو.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۳۵.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.