وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت چهاردهم:////
وقتی وارده عمارتی میشی که....🐾🌿پارت چهاردهم:////
جیمین{با نوری که به چشمام میخورد چشمام رو باز کردم...قوسی به کمرم دادم نیم خیز شدم یکم دقت که کردم دیدم لونا نیست...اومدم از روی تخت بلند شم که با صدای جیغ لونا دستپاچه رو تخت افتادم... پایین تخت رو که نگاه کردم لونا رو دیدم که دستش رو گرفته و به خودش میپیچه...از پشت بغلش کردم و رو تخت گذاشتمش ولی با دیدن صورت گریونش نگران شونه هاشو تکون دادم...لونا... عزیزم چی شده چرا گریه میکنی.
لونا{از درد نمیتونست حرف بزنم بزور لب باز کردم و گفتم... دستم... پاتو گذاشتی رو دستم هق.
جیمین{هوفففف آخه تو چطوری رفتی پایین
لونا{گرمم شده بود هق
جیمین{آروم دستش رو تو دستم گرفتم یکم فشار دادم که دادش رفت هوا... هیس عزیزم آروم باش غلط کردم.
یونگی{ایشش آدم کم بود منو فرستادن اینارو بیدار کنم... داشتم از پله ها بالا میرفتم که با صدای جیغ لونا به سرعت وارد اتاق شدم... جیمین چی شده
جیمین{رو زمین خوابیده بود پاک رفت رو دستش
یونگی{بغلش کن بریم پایین زنگ بزنم دکتر بیاد.
*ساعت 10:31*
جیمین{یااا لونا آنقدر با اون دستت ندو میخوری زمین مگه دکتر نگفت باید استراحت کنی.
لونا{جیمینا کوک و ته اذیتم میکنن عروسکم رو نمیدن.
جیمین{کلافه از جام بلند شدم و نفری یه پس گردنی به اون دوتا زدم و عروسک رو ازشون گرفتم.
لونا{داشتم با ذوق به صحنه جلوم نگاه می کردم که دیدم رو هوا معلقم...یااا جیمینی کجا میبریتم؟
جیمین{جوابش رو ندادم و رفتم تو اتاق و رو تخت پرتش کردم... خب خانوم کوچولو مگه نگفتم ندو دستت بدتر میشه؟...اجازه صحبت بهش ندادم و سرمو بردم توی بلوزش و قلقلکش دادم.
لونا{اییی اشتباه کردم آخ ببخشید.
جیمین{با صدای تلفنم دست از کارم کشیدم... با دیدن اسم لی تماس رو برقرار کردم.
لونا{بعد از اینکه تلفنش زنگ خورد رو تخت نشست و شروع کرد صحبت کردن...داشتم نگاش می کردم که کرم درون فعال شد رو پاش نشستم و شروع کردم به بوسیدنش.
جیمین{داشتم مزخرفات لی رو گوش میدادم که لونا نشست رو پام و شروع کرد کرم ریزی...بعد از صحبتم باهاش تماس رو قطع کردم که لونا مثل جت از رو پام بلند شد و رفت تو حموم... شانس آوردی باید بریم خونه لی وگرنه تسویه حساب می کردم باهات... الانم بیا بیرون لباساتو رو بپوش.
لونا{سرم رو انداختم پایین و اومدم بیرون داشتم میرفتم سمت کمد لباسیم که دستم رو گرفتم و گونم رو بوسید... لبخند کیوتی زدم و لباسام رو با یه شومیز لی ذغالی عوض کردم.
*عمارت لی گیونگ*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جیمین{با نوری که به چشمام میخورد چشمام رو باز کردم...قوسی به کمرم دادم نیم خیز شدم یکم دقت که کردم دیدم لونا نیست...اومدم از روی تخت بلند شم که با صدای جیغ لونا دستپاچه رو تخت افتادم... پایین تخت رو که نگاه کردم لونا رو دیدم که دستش رو گرفته و به خودش میپیچه...از پشت بغلش کردم و رو تخت گذاشتمش ولی با دیدن صورت گریونش نگران شونه هاشو تکون دادم...لونا... عزیزم چی شده چرا گریه میکنی.
لونا{از درد نمیتونست حرف بزنم بزور لب باز کردم و گفتم... دستم... پاتو گذاشتی رو دستم هق.
جیمین{هوفففف آخه تو چطوری رفتی پایین
لونا{گرمم شده بود هق
جیمین{آروم دستش رو تو دستم گرفتم یکم فشار دادم که دادش رفت هوا... هیس عزیزم آروم باش غلط کردم.
یونگی{ایشش آدم کم بود منو فرستادن اینارو بیدار کنم... داشتم از پله ها بالا میرفتم که با صدای جیغ لونا به سرعت وارد اتاق شدم... جیمین چی شده
جیمین{رو زمین خوابیده بود پاک رفت رو دستش
یونگی{بغلش کن بریم پایین زنگ بزنم دکتر بیاد.
*ساعت 10:31*
جیمین{یااا لونا آنقدر با اون دستت ندو میخوری زمین مگه دکتر نگفت باید استراحت کنی.
لونا{جیمینا کوک و ته اذیتم میکنن عروسکم رو نمیدن.
جیمین{کلافه از جام بلند شدم و نفری یه پس گردنی به اون دوتا زدم و عروسک رو ازشون گرفتم.
لونا{داشتم با ذوق به صحنه جلوم نگاه می کردم که دیدم رو هوا معلقم...یااا جیمینی کجا میبریتم؟
جیمین{جوابش رو ندادم و رفتم تو اتاق و رو تخت پرتش کردم... خب خانوم کوچولو مگه نگفتم ندو دستت بدتر میشه؟...اجازه صحبت بهش ندادم و سرمو بردم توی بلوزش و قلقلکش دادم.
لونا{اییی اشتباه کردم آخ ببخشید.
جیمین{با صدای تلفنم دست از کارم کشیدم... با دیدن اسم لی تماس رو برقرار کردم.
لونا{بعد از اینکه تلفنش زنگ خورد رو تخت نشست و شروع کرد صحبت کردن...داشتم نگاش می کردم که کرم درون فعال شد رو پاش نشستم و شروع کردم به بوسیدنش.
جیمین{داشتم مزخرفات لی رو گوش میدادم که لونا نشست رو پام و شروع کرد کرم ریزی...بعد از صحبتم باهاش تماس رو قطع کردم که لونا مثل جت از رو پام بلند شد و رفت تو حموم... شانس آوردی باید بریم خونه لی وگرنه تسویه حساب می کردم باهات... الانم بیا بیرون لباساتو رو بپوش.
لونا{سرم رو انداختم پایین و اومدم بیرون داشتم میرفتم سمت کمد لباسیم که دستم رو گرفتم و گونم رو بوسید... لبخند کیوتی زدم و لباسام رو با یه شومیز لی ذغالی عوض کردم.
*عمارت لی گیونگ*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۱۱۸.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.