🍷پارت 45🍷
🍷پارت 45🍷
"میسو"
"اخی خجالت میکشی؟"
کاملا چشمامو باز کردم سرشو اورد جلو تر که به بالای سرش خیره شدم
"چی به من میرسه"
فرصت طلب عوضی
"خ...خب خونرو تمیز میکنم"
"اون که وظیفته"
با تعجب نگاش کردم رسما فکر کرده من خدمتکارشم
"زودباش یه چیزی که ترغیبم کنه"
"خودت بگو"
چشماش برق شیطنت داشت و این منو میترسوند
"حله"
ازم دور شد و از خونه رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم چقدر سخت بود
امیدوارم از حرفی که زدم پشیمون نشم
یه لیوان اب خوردم و رفتم رو کاناپه ای که جلو تی وی بود نشستم
نیم ساعت گذشت...پس کجاست کنترل و برداشتم و تی وی رو روشن کردم چیز بدرد بخوری پیدا نمیشد گذاشتم کانال خبر تنها کانالی که نگاه میکنم همینه تا
شاید شاید...
دستامو مشت کردم
اون عوضی رو پیدا کنن (منظورش قاتل مینا عه)
بلند شدم برم شدم برم یکم دراز بکشم تا کوک بیاد رو اولین پله بودم که صدای اخبار نظرمو جلب کرد
برگشتم سمتش که با دیدن عکس خودم رو مانیتور زانوهام شل شد و رو پله افتادم میخ شده به تی وی نگاه میکردم
"هان میسو دختر 25 ساله اهل سئول که به گفته مادرش وقتی روز پنجشنبه به ارامگاه خواهرش رفته بود دیگر به خانه باز نگشت
به گفته مادر هان میسو خواهرش همان دختر قربانی هفت سال پیش در منطقه...بوده است که با شلیک گلوله به قتل رسید و قاتل هنوز پیدا نشده
ماشین این دختر جوان در نزدیکی پارک...در خیابان...پیدا شد اما خود هان میسو هنوز پیدا نشده است چنانچه این دختر را دیده اید با این شماره تماس بگیرید
شماره بابا بود...
"خبر بعدی.."
به خودم اومدم صورتم خیس خیس بود هر لحظه بیشتر از کوک متنفر میشدم
علاوه بر مینا مامان باید درد نبود منم بکشه یه پوزخند زدم
"قبل اینکه بمیرم تو اخبارم رفتم"
دیدی مینا دیگه تنها نیستی منم تو اخبار نشون دادن
بلند خندیدم
انقدر بلند کل خونه شده بود صدای خنده من
خندم تبدیل به اشک شد قلبم و فشار دادم صداهای عجیب تزم خارج میشد اما اهمیت نداشت دیگه گریه هم ارومم نمیکرد شاید تنها چیزی که ارومم میکرد مرگ بود
فقط و فقط مرگ
__
بیحال رو زمین نشسته بودم ساعت و نگاه کردم ده بود هنوز نیومده بود معلوم نیست کجاست
شانس اوردم وضعم بد نیست اما نیاز به لباس داشتم
به اتاقش نگاه کردم حتما قفله اما بلند شدم
و رفتم سمتش دستگیره رو گرفتم و کشیدم پایین
که باز شد
با تعجب به در نگاه کردم فکر کنم یادش رفت قفلش کنه رفتم داخل که دهنم باز شد، کل اتاقش سیاه بود، رو دیوار نوشته های عجیب بود، رفتم سمتشون سعی کردم بخونم اما خیلی درهم بر هم بود
نمیشد فهمید
به تختش نگاه کردم کلا بهم ریخته بود، هر کی ندونه فکر میکنه س.ک.س داشته بهم ریختست
با تعجب به در نگاه کردم نکنه واقعا دختر میاره خونه؟ مورمورم شد...
خماری😜💖
"میسو"
"اخی خجالت میکشی؟"
کاملا چشمامو باز کردم سرشو اورد جلو تر که به بالای سرش خیره شدم
"چی به من میرسه"
فرصت طلب عوضی
"خ...خب خونرو تمیز میکنم"
"اون که وظیفته"
با تعجب نگاش کردم رسما فکر کرده من خدمتکارشم
"زودباش یه چیزی که ترغیبم کنه"
"خودت بگو"
چشماش برق شیطنت داشت و این منو میترسوند
"حله"
ازم دور شد و از خونه رفت بیرون یه نفس عمیق کشیدم چقدر سخت بود
امیدوارم از حرفی که زدم پشیمون نشم
یه لیوان اب خوردم و رفتم رو کاناپه ای که جلو تی وی بود نشستم
نیم ساعت گذشت...پس کجاست کنترل و برداشتم و تی وی رو روشن کردم چیز بدرد بخوری پیدا نمیشد گذاشتم کانال خبر تنها کانالی که نگاه میکنم همینه تا
شاید شاید...
دستامو مشت کردم
اون عوضی رو پیدا کنن (منظورش قاتل مینا عه)
بلند شدم برم شدم برم یکم دراز بکشم تا کوک بیاد رو اولین پله بودم که صدای اخبار نظرمو جلب کرد
برگشتم سمتش که با دیدن عکس خودم رو مانیتور زانوهام شل شد و رو پله افتادم میخ شده به تی وی نگاه میکردم
"هان میسو دختر 25 ساله اهل سئول که به گفته مادرش وقتی روز پنجشنبه به ارامگاه خواهرش رفته بود دیگر به خانه باز نگشت
به گفته مادر هان میسو خواهرش همان دختر قربانی هفت سال پیش در منطقه...بوده است که با شلیک گلوله به قتل رسید و قاتل هنوز پیدا نشده
ماشین این دختر جوان در نزدیکی پارک...در خیابان...پیدا شد اما خود هان میسو هنوز پیدا نشده است چنانچه این دختر را دیده اید با این شماره تماس بگیرید
شماره بابا بود...
"خبر بعدی.."
به خودم اومدم صورتم خیس خیس بود هر لحظه بیشتر از کوک متنفر میشدم
علاوه بر مینا مامان باید درد نبود منم بکشه یه پوزخند زدم
"قبل اینکه بمیرم تو اخبارم رفتم"
دیدی مینا دیگه تنها نیستی منم تو اخبار نشون دادن
بلند خندیدم
انقدر بلند کل خونه شده بود صدای خنده من
خندم تبدیل به اشک شد قلبم و فشار دادم صداهای عجیب تزم خارج میشد اما اهمیت نداشت دیگه گریه هم ارومم نمیکرد شاید تنها چیزی که ارومم میکرد مرگ بود
فقط و فقط مرگ
__
بیحال رو زمین نشسته بودم ساعت و نگاه کردم ده بود هنوز نیومده بود معلوم نیست کجاست
شانس اوردم وضعم بد نیست اما نیاز به لباس داشتم
به اتاقش نگاه کردم حتما قفله اما بلند شدم
و رفتم سمتش دستگیره رو گرفتم و کشیدم پایین
که باز شد
با تعجب به در نگاه کردم فکر کنم یادش رفت قفلش کنه رفتم داخل که دهنم باز شد، کل اتاقش سیاه بود، رو دیوار نوشته های عجیب بود، رفتم سمتشون سعی کردم بخونم اما خیلی درهم بر هم بود
نمیشد فهمید
به تختش نگاه کردم کلا بهم ریخته بود، هر کی ندونه فکر میکنه س.ک.س داشته بهم ریختست
با تعجب به در نگاه کردم نکنه واقعا دختر میاره خونه؟ مورمورم شد...
خماری😜💖
۵۵.۰k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.