فیک: چرا تو؟
پارت سیـ و پنج☆
<فردا صبح>
"صدای آلارم گوشی"
یونا: وایی خدایا اینقد زود صبح شد*صدای خواب آلود*
بابای یونا: یونا... پاشو وگرنه دیرت میشهه ها اموز مگه نباید برین اردو؟
<یونا از جاش پرید>
یونا: خاک عالمممم دیرم شد....
<سریع آماده میشه>
بابای یونا: هعیی یونا صبحونه نخورده کجا میری؟
یونا: بابا دیرم شده خدافظ
<میره سمت اوتوبوس>
یونا: آه..... خداروشکر نزدیک بود اوتوبوس بره ها....
<وارد مدرسه میشه>
یونا: یهویی چرا اینقدر شلوغ شد!
معلم: خب بچه ها هر کلاسی یه صف برای خودش ببنده، قرار بود فقط نهم الف و ب به همراه یازدهم الف و ب برن ولی الان کل نهم ها و کل یازدهم ها باهم میریم بعد کل هشتم و هفتمها و در آخر هم دهم و دوازدهم خب سوالی نیست؟
<یونا دستشو میبره بالا>
معلم: سوالت چیه عزیزم؟
یونا: کی میرسیم، و اینکه چندروز میمونیم و البته از همه مهمتر شب رو کجا میخوابیم؟
معلم: اوممم سوالهای خوبی بود*لبخند*خب اگه الان که 6 صبحه حرکت کنیم ساعت 2 ظهر اونجاییم و اردو 4 روز میشه چون تعداد زیاده و اوممم یه سری تصمیمات هم گرفته شده.... عام راستی مکانی که اونجا بتونیم توش بخوابیم وجود نداره و همه تو چادر میخوابیم دیگه سوالی نیست؟
یونا: دختر پسرا همه باهم میخوابن؟
معلم: خیلی سوال داریا.... اونش هنوز مشخص نیست... رفتیم شب راجبش فک میکنیم خب دیه سوالاتتون کافیه همگی آماده شین الان اوتوبوس میاد
<اتوبوس اومد>
<صدای همهمهه بچه ها>
[هعیی من که میدونم این اردو چقدر میتونه مسخره باشه]
<یونا وارد اوتوبوس میشه>
معلم: یونا تو برو کنار اون پسره بشین
یونا: خانوم کودوم پسره رو میگین اینجا کلی پسر هست*مظلوم*
گوانگجو: هعییی دختر گوگولیه بیا پیش من
[نـ... نمیخوامم خیلی چاقه... مشخصه منحرفم هست]
معلم: گوانگجو بهتره آقای جونگ بیاد پیشت بشینه، یونا اون پسره دومین صندلی از آخر همون که به شیشه تکیه داده فهمیدی؟*عصبانی*
[من غلط بکنم نفهمم این چرا اینقد وحشیه]
مرسییی که اینقدر حمایتم میکنین و بهم انرژی میدین💗🥺
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.