رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

Part. 50

ساعت ها زمان ها میگذشتند، خنده ها تموم میشدن، و هنوز احساسات می ماندند و معلوم نبود که تبدیل به نفرت میشه، یا عشق تمام نشدنی....
میان این ساعت هایی که جونگکوک خانه نبود، و قرار بود که شب خونه نباشه. ات و لارا روی مبل دراز کشیده بودند، سر ات روی شکم لارا بود و چیپس میخورد
در بین این زمان ها....
یونگی همراه لیندا آمد.

ات هنوز سرش روی شکم لارا بود و با بی‌حوصلگی چیپس می‌خورد. صدای در باعث شد هر دو سرشون رو برگردونن. یونگی با حالت خونسردی همیشگی‌اش وارد شد، ولی چیزی که ات رو شوکه کرد این بود که درست پشت سرش، لیندا داشت می‌اومد.

لارا ابروهاشو بالا انداخت:
– این کیه؟

ات با تعجب گفت:
– لیندا… خواهر توئه.

لارا بهت‌زده به لیندا نگاه کرد.
– آره… ولی اون آقا کیه؟

یونگی خیلی آروم و بدون هیچ احساسی گفت:
– من یونگیم… برادر ات.

لارا لبخند زد.
– خوشبختم.

ولی ات که با دقت به نگاه‌های بین لیندا و یونگی خیره شده بود، احساس کرد یه چیزی درست نیست. یونگی عمراً با این سرعت با کسی گرم نمی‌گرفت، مخصوصاً با خواهر لارا. اما اینجا… نگاه‌های یواشکی، اون لبخند نصفه‌نیمه‌ای که فقط بین خودشون رد و بدل شد…

ات از روی مبل بلند شد، سعی کرد عادی رفتار کنه، ولی توی ذهنش غوغا بود:
"یعنی اینا…؟! نه… غیرممکنه… یونگی هیچ‌وقت همچین کاری نمی‌کنه… یا شاید…"

لارا که هیچ‌چیزی از گذشته نمی‌دونست، با خوشحالی شروع کرد حرف زدن با یونگی، در حالی که لیندا بیشتر سکوت کرده بود. ولی ات مطمئن بود… این سکوت لیندا همون سکوت همیشگی نبود.

شک، مثل خوره افتاد به جون ات.
باید می‌فهمید… قبل از این‌که همه چیز دیر بشه
دیدگاه ها (۱)

#رُز_زخمی_من part. 51ات از روی مبل بلند شد، دست به سینه ایست...

#رُز_زخمی_من part. 52ات بعد از اون نگاه‌های مشکوک، توی دلش ق...

#رُز_زخمی_منپارت 49جونگکوک با یه لبخند مطمئن گفت:جونگکوک. با...

#رُز_زخمی_منپارت 48ات با چشم‌های ریزشده به جونگکوک نگاه کرد،...

چپتر ۶ _ انتخابماه ها نقشه ریخته بودند.کاغذها، فایل ها، اسنا...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

وقتی دوست برادرته

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط