part ⁴⁸🐻💕فصل دوم
دختر « سخته اما تو بدبخت ترین ادم دنیا نیستی شازده.... ادمایی هستن که توی شرایط بدتر از این بازم امید دارن و برای زندگی میجنگن
*چرا؟
دختر « مثلا توی همین روستا روزانه ده نفر از گشنگی میمیرن.... خیلی ها خونه ندارن و توی برف و سرمای زمستون میمیرن.... خیلی ها حسرت یه زندگی ساده دارن و با حسرت به شما هایی که لباس زرین و ابریشمی میپوشین خیره میشن... جدا از اینا... شنیدی شاهزاده خانم کشوری که به تازگی فتح کردید به اینجا تبعید شده؟
*اره... اما تو یه جوری صحبت میکنی انگار یه سیاستمدار کار کشته ای
دختر « یه سیاستمدار کار کشته نیستم.... اما دارم با چشمام میبینم که مردم این کشور چی میکشن... همه توی زندگی هاشون بدبختی دارن ... مهم اینه چطوری باهاش دست و پنجه نرم کنیم
*تو مطمئنی اهل اینجایی؟ رفتار و حرکاتت شبیه یه دختر معمولی نیست
دختر « مگه من گفتم اهل اینجام؟
*پس تو....
دختر « شاهزاده خانم شیلی ام.... میانگ روئو
*خدای منننن... باورم نمیشه! واقعا اسمتون برازنده شماست
روئو « تو هم همین طور شاهزاده دروغگو
اوک « چی؟
روئو « من که میدونم تو شاهزاده ای... چرا الکی گفتی پسر نخست وزیری؟؟؟
اوک « واو.... چه دختر باهوشی
سرورممممممممم
عالیجناب
روئو « ظاهرا پیش خدمت هاتون دنبالتون میگردن
اوک « اه اره.... دو دقیقه نمیزارن نفس راحت بکشم ... هی روئو... همراه من میای؟ قول میدم مراقبت باشم تا کسی اذیتت نکنه
روئو « چی؟ یهویی چی شد این تصمیم رو گرفتی؟
اوک « یه شرط دارم
روئو « اون چیه؟ اصلا مگه من چیزی گفتم خودشیفته.... فقط دلم برات سوخت
اوک « ببینم تو وقتی میفهمی مقام یکی بالاتر از توعه بیشتر بهش توهین میکنی؟ مودب باش بچه جون
روئو « نمیخوام
اوک « هوففف... خب ببین اگه بتونی بهم کمک کنی مردم رو نجات بدم منم مردم شما رو که به بردگی گرفته شدن نجات میدم.... به عنوان پرنسس شیلی یقینا نگرانشونی نه؟
روئو « اوهوم.... قبوله
کاترین « وای عررررررر... یه لحظه.... این توی شجرنامه شما نبود؟؟؟؟
تهیونگ « خوشحالم بالاخره مخت کار کرد.... اره خودشه
کاترین « خب این به من چه ربطی داره؟
تهیونگ « داستانش رو احتمالا خوندی... و میدونی همین دختر باعث شد کیم اوک پادشاه بشه! تو از لحاظ ظاهری خیلی شبیه اونی .. برای همین پدر توی دیدار اول پسندیدت....
کاترین « خب ربطش به من چیه؟
تهیونگ « میانگ روئو زندگی سختی داشت.. عین تو اما هیچ وقت امیدش رو از دست نداد.... خب دخترم این همه زر زدم که بهت بفهمونم زود تسلیم نشو
کاترین « اون وقت منم ملکه میشم؟
تهیونگ « اره دختر قشنگم
کاترین « خیز برداشتم که تهیونگ رو بزنم اما یهو در باز شد و نامجون اومد داخل.... شت... عه وا سلام علکم....
نامجون « ودف.... اینجا چه خبره بچه ها؟
*چرا؟
دختر « مثلا توی همین روستا روزانه ده نفر از گشنگی میمیرن.... خیلی ها خونه ندارن و توی برف و سرمای زمستون میمیرن.... خیلی ها حسرت یه زندگی ساده دارن و با حسرت به شما هایی که لباس زرین و ابریشمی میپوشین خیره میشن... جدا از اینا... شنیدی شاهزاده خانم کشوری که به تازگی فتح کردید به اینجا تبعید شده؟
*اره... اما تو یه جوری صحبت میکنی انگار یه سیاستمدار کار کشته ای
دختر « یه سیاستمدار کار کشته نیستم.... اما دارم با چشمام میبینم که مردم این کشور چی میکشن... همه توی زندگی هاشون بدبختی دارن ... مهم اینه چطوری باهاش دست و پنجه نرم کنیم
*تو مطمئنی اهل اینجایی؟ رفتار و حرکاتت شبیه یه دختر معمولی نیست
دختر « مگه من گفتم اهل اینجام؟
*پس تو....
دختر « شاهزاده خانم شیلی ام.... میانگ روئو
*خدای منننن... باورم نمیشه! واقعا اسمتون برازنده شماست
روئو « تو هم همین طور شاهزاده دروغگو
اوک « چی؟
روئو « من که میدونم تو شاهزاده ای... چرا الکی گفتی پسر نخست وزیری؟؟؟
اوک « واو.... چه دختر باهوشی
سرورممممممممم
عالیجناب
روئو « ظاهرا پیش خدمت هاتون دنبالتون میگردن
اوک « اه اره.... دو دقیقه نمیزارن نفس راحت بکشم ... هی روئو... همراه من میای؟ قول میدم مراقبت باشم تا کسی اذیتت نکنه
روئو « چی؟ یهویی چی شد این تصمیم رو گرفتی؟
اوک « یه شرط دارم
روئو « اون چیه؟ اصلا مگه من چیزی گفتم خودشیفته.... فقط دلم برات سوخت
اوک « ببینم تو وقتی میفهمی مقام یکی بالاتر از توعه بیشتر بهش توهین میکنی؟ مودب باش بچه جون
روئو « نمیخوام
اوک « هوففف... خب ببین اگه بتونی بهم کمک کنی مردم رو نجات بدم منم مردم شما رو که به بردگی گرفته شدن نجات میدم.... به عنوان پرنسس شیلی یقینا نگرانشونی نه؟
روئو « اوهوم.... قبوله
کاترین « وای عررررررر... یه لحظه.... این توی شجرنامه شما نبود؟؟؟؟
تهیونگ « خوشحالم بالاخره مخت کار کرد.... اره خودشه
کاترین « خب این به من چه ربطی داره؟
تهیونگ « داستانش رو احتمالا خوندی... و میدونی همین دختر باعث شد کیم اوک پادشاه بشه! تو از لحاظ ظاهری خیلی شبیه اونی .. برای همین پدر توی دیدار اول پسندیدت....
کاترین « خب ربطش به من چیه؟
تهیونگ « میانگ روئو زندگی سختی داشت.. عین تو اما هیچ وقت امیدش رو از دست نداد.... خب دخترم این همه زر زدم که بهت بفهمونم زود تسلیم نشو
کاترین « اون وقت منم ملکه میشم؟
تهیونگ « اره دختر قشنگم
کاترین « خیز برداشتم که تهیونگ رو بزنم اما یهو در باز شد و نامجون اومد داخل.... شت... عه وا سلام علکم....
نامجون « ودف.... اینجا چه خبره بچه ها؟
۱۳۶.۰k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.