پارت 24
پارت 24
برد زخم هایش رو نشونه همه داد
یونگی: کی همچین کاری با علن کرده همون نفر بگه مگرنه همتونو بیرون میکنم
باز هم هیچی و هیچ کسی نمیگفت و سکوت سالون رو گرفته بود
یونگی: من بهتون خونه دادم زندگی دادم خانواده دادم و الان دارین اینجوری رفتار می کنید یا اون فرد میگه یا همتون رو بیرون میکنم
یکی از خدمه ها با صدایه بلند گفت
من ... من این کارو کردم
یونگی به طرف اون نگاه کرد
یونگی با تعصب نگاهش کرد
یونگی: چرا ؟
خدمه سمته یونگی رفت و جلوش زانو شد سرش رو پایین انداخته بود و گفت
فرمانده مین شما درست گفتین به ما خونه زندگی خانواده دادین اما این حیون هر دوتا دوست هامون رو از ما گرفت یکی رو کشت و اون یکی رو به قراره در آورد
دوخترک فقد با ترس پشته یونگی قائم شده بود و به حرف های همه گی گوش میکرد یعنی الان یک داشت ازش طرفداری میکرد؟
یونگی : چطور دلت اومد با یه بچه همچین کاری بکنی ها
فرمانده مین ببخشید من رو ببخشد اشتباه کردم خریت کردم
اما این هم بدونید هیچ وقت اون حیون رو تو این عمارت نمی پزیریم اون یکی از چشم های شما رو هم ازتون گرفت الان به من میگین کارم اشتباه بود
یونگی؛ کافیه دیگه بریم سره کارتون و اما تو اگه یک دفعه دیگه به اوتاق D نزدیک شدی اون وقته که دیگه رحم نمی کنم
سویون و هوسوک وارده عمارت شدن و متعجب به همچی نگاه میکردم هیچ وقت اون کارت اینجوری نشده بود
همه خدمه ها رفتن سره کارشون
هوسوک : هی داداش چیشده
یونگی : میگم ببین اوتاق کارم
روبه D کرد و گفت
یونگی: D کوچولو بریم اوتاقت
دسته دخترک رو گرفت و سمته اوتاق اش رفتن
》》》》••••《《《《
هوسوک : یعنی میگی کاره خوبی کردی که باهاش ازدواج کردی
یونگی : معلومه که کاره خوبی کردم تا به جواب سوالام میرسم هر کاری میکنم
سویون : اون الان رسما همسر تویه هیونگ
یونگی اخم رو صورتش نشست چون اون همیشه با خودش میگفت که هیچ وقت ازدواج نمیکنه با یاد آوریه زندگی خودش باعث میشد که از زندگی سرد تر بشه
سویون : یونگی کجایی
یونگی که از افکار بیرون رفت گفت
یونگی: ها هواسم نبود خوب همسرم که نمیشه گفت اون خیلی بچست و کیوت
هوسوک: هالا اسمش چیه
یونگی خنده به لب اش اومد و گفت .....
برد زخم هایش رو نشونه همه داد
یونگی: کی همچین کاری با علن کرده همون نفر بگه مگرنه همتونو بیرون میکنم
باز هم هیچی و هیچ کسی نمیگفت و سکوت سالون رو گرفته بود
یونگی: من بهتون خونه دادم زندگی دادم خانواده دادم و الان دارین اینجوری رفتار می کنید یا اون فرد میگه یا همتون رو بیرون میکنم
یکی از خدمه ها با صدایه بلند گفت
من ... من این کارو کردم
یونگی به طرف اون نگاه کرد
یونگی با تعصب نگاهش کرد
یونگی: چرا ؟
خدمه سمته یونگی رفت و جلوش زانو شد سرش رو پایین انداخته بود و گفت
فرمانده مین شما درست گفتین به ما خونه زندگی خانواده دادین اما این حیون هر دوتا دوست هامون رو از ما گرفت یکی رو کشت و اون یکی رو به قراره در آورد
دوخترک فقد با ترس پشته یونگی قائم شده بود و به حرف های همه گی گوش میکرد یعنی الان یک داشت ازش طرفداری میکرد؟
یونگی : چطور دلت اومد با یه بچه همچین کاری بکنی ها
فرمانده مین ببخشید من رو ببخشد اشتباه کردم خریت کردم
اما این هم بدونید هیچ وقت اون حیون رو تو این عمارت نمی پزیریم اون یکی از چشم های شما رو هم ازتون گرفت الان به من میگین کارم اشتباه بود
یونگی؛ کافیه دیگه بریم سره کارتون و اما تو اگه یک دفعه دیگه به اوتاق D نزدیک شدی اون وقته که دیگه رحم نمی کنم
سویون و هوسوک وارده عمارت شدن و متعجب به همچی نگاه میکردم هیچ وقت اون کارت اینجوری نشده بود
همه خدمه ها رفتن سره کارشون
هوسوک : هی داداش چیشده
یونگی : میگم ببین اوتاق کارم
روبه D کرد و گفت
یونگی: D کوچولو بریم اوتاقت
دسته دخترک رو گرفت و سمته اوتاق اش رفتن
》》》》••••《《《《
هوسوک : یعنی میگی کاره خوبی کردی که باهاش ازدواج کردی
یونگی : معلومه که کاره خوبی کردم تا به جواب سوالام میرسم هر کاری میکنم
سویون : اون الان رسما همسر تویه هیونگ
یونگی اخم رو صورتش نشست چون اون همیشه با خودش میگفت که هیچ وقت ازدواج نمیکنه با یاد آوریه زندگی خودش باعث میشد که از زندگی سرد تر بشه
سویون : یونگی کجایی
یونگی که از افکار بیرون رفت گفت
یونگی: ها هواسم نبود خوب همسرم که نمیشه گفت اون خیلی بچست و کیوت
هوسوک: هالا اسمش چیه
یونگی خنده به لب اش اومد و گفت .....
۴.۳k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.