پارت 23
پارت 23
یونگی : یوس پلنگ کوچولو من
دخترک نگاهش رو سمته یونگی دوخت اما با دیدنه چشم بسته یونگی زود نگاهش رو ازش گرفت و به سمته تخت دوخت
یونگی: چیزی شده کوچولو من
یونگی دست اش رو گذاشت رویه بازو D اما انگار دسته یونگی نبود تیغ بود دخترک از شدت درد خودش رو عقب کشید و بغض اش گرفته بود لباس بلند و سفید اش کثیف شده بود
یونگی خیلی کنجکاو گفت
یونگی: چیزی شده کوچولو چرا ناراحتی چرا بغض کردی
دخترک هیچی نگفت و همین جوری به پایین نگاهی میکرد
یونگی اشاریی به دست بند که دست اش بسته بود کرد دوباره ادامه حرف اش رو زد
یونگی: ببینم دستت درد میکنه
و این دفعه هم مومشکی هیچی نگفت
یونگی این بار عصبی شد و دسته یوس پلنگ کوچولو رو کشید سمت خود اش و آستین اش رو بالا برد با دیدنه زخمی های رویه دست اون دخترک شک شد و حتی نمیتونست حرف بزنه
یونگی زود نگاهش رو سمته دخترک دوخت
یونگی: ای .....ای...این چیه
با تیغ کله دست اش رو زخمی کرده بود چنان زخم های رویه دست دوخترک بود که هر بار زخمی اش میکرد نمک رویه زخم هایش میریختن
یونگی این دست اش رو رها کرد و اون یکی دست اش رو گرفت و آستین اش رو بالا برد فکر میکرد این دست اش اینجوری نباشه اما این بار از اون یکی بود
یونگی عصبی گفت
یونگی:کی همچین کاری باهات کرده
دوخترک اشکا هایش رویه گونه زخمی اش جاری شدن
یونگی با دیدنه اون اشک های غمگین انگار به دلش شلیک کردن یونگی با اون همه عظمت اش جدی اش قلبش رویه اون دخترک سوخت
اگوست دی با اون دل سنگی اش و روح بدونه احساساتش بلخره احساسی به وجودش اومد
یونگی دست اش رو دراز کرد و اشک های مثل مروارید دخترک رو پاک کرد واقعا دیدنه اون اشک های دله یخ ادم که سنگ باشه میخواست
یونگی: پاشو
دسپند رو باز کرد و دسته دخترک رو گرفت سمته سالون رفت و از پله ها زود به پایین رفت تو سالون ایستاد و با صدایه بلند فریاد زد
یونگی : همگی جم شین
خانم لی نگران اومد و همیه خدمه ها اومدن
خانم لی: چیشده آقا نگرانم کردین
یونگی شما برین کنار خانم لی
خانم لی:چیشده بهم بگین
یونگی خیلی بد اش میاد وقتی دو بار حرف اش رو به کسی تکرار میکرد
یونگی این بار داد زد و گفت
یونگی: گفتم شما برین کنار
دخترک از صدایه بلند یونگی ترسید و بازو یونگی رو سفت گرفته بود
یونگی: کی همچین کاری با علن کرده بگین
هیچ صدایی به گوش نمیخورد همه خدمه ها سکوت کرده بودن
یونگی برایه بار دوم حرف اش رو تکرار کرد و دسته دوخترک رو بالا ........
یونگی : یوس پلنگ کوچولو من
دخترک نگاهش رو سمته یونگی دوخت اما با دیدنه چشم بسته یونگی زود نگاهش رو ازش گرفت و به سمته تخت دوخت
یونگی: چیزی شده کوچولو من
یونگی دست اش رو گذاشت رویه بازو D اما انگار دسته یونگی نبود تیغ بود دخترک از شدت درد خودش رو عقب کشید و بغض اش گرفته بود لباس بلند و سفید اش کثیف شده بود
یونگی خیلی کنجکاو گفت
یونگی: چیزی شده کوچولو چرا ناراحتی چرا بغض کردی
دخترک هیچی نگفت و همین جوری به پایین نگاهی میکرد
یونگی اشاریی به دست بند که دست اش بسته بود کرد دوباره ادامه حرف اش رو زد
یونگی: ببینم دستت درد میکنه
و این دفعه هم مومشکی هیچی نگفت
یونگی این بار عصبی شد و دسته یوس پلنگ کوچولو رو کشید سمت خود اش و آستین اش رو بالا برد با دیدنه زخمی های رویه دست اون دخترک شک شد و حتی نمیتونست حرف بزنه
یونگی زود نگاهش رو سمته دخترک دوخت
یونگی: ای .....ای...این چیه
با تیغ کله دست اش رو زخمی کرده بود چنان زخم های رویه دست دوخترک بود که هر بار زخمی اش میکرد نمک رویه زخم هایش میریختن
یونگی این دست اش رو رها کرد و اون یکی دست اش رو گرفت و آستین اش رو بالا برد فکر میکرد این دست اش اینجوری نباشه اما این بار از اون یکی بود
یونگی عصبی گفت
یونگی:کی همچین کاری باهات کرده
دوخترک اشکا هایش رویه گونه زخمی اش جاری شدن
یونگی با دیدنه اون اشک های غمگین انگار به دلش شلیک کردن یونگی با اون همه عظمت اش جدی اش قلبش رویه اون دخترک سوخت
اگوست دی با اون دل سنگی اش و روح بدونه احساساتش بلخره احساسی به وجودش اومد
یونگی دست اش رو دراز کرد و اشک های مثل مروارید دخترک رو پاک کرد واقعا دیدنه اون اشک های دله یخ ادم که سنگ باشه میخواست
یونگی: پاشو
دسپند رو باز کرد و دسته دخترک رو گرفت سمته سالون رفت و از پله ها زود به پایین رفت تو سالون ایستاد و با صدایه بلند فریاد زد
یونگی : همگی جم شین
خانم لی نگران اومد و همیه خدمه ها اومدن
خانم لی: چیشده آقا نگرانم کردین
یونگی شما برین کنار خانم لی
خانم لی:چیشده بهم بگین
یونگی خیلی بد اش میاد وقتی دو بار حرف اش رو به کسی تکرار میکرد
یونگی این بار داد زد و گفت
یونگی: گفتم شما برین کنار
دخترک از صدایه بلند یونگی ترسید و بازو یونگی رو سفت گرفته بود
یونگی: کی همچین کاری با علن کرده بگین
هیچ صدایی به گوش نمیخورد همه خدمه ها سکوت کرده بودن
یونگی برایه بار دوم حرف اش رو تکرار کرد و دسته دوخترک رو بالا ........
۴.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.