دلم یک غریبه می خواهد، خیلی غریبه...
دلم یک غریبه میخواهد، خیلی غریبه...
آنقدر که فقط گوش شنوای حرفهایم باشد بدون هرگونه سوگیری و قضاوتی. بدون آنکه بداند چه کسی هستم و از کدام سرزمین! بدون آنکه چراییِ کارها و حرفها و رفتارهایم برایش مهم باشد.
دلم یک غریبه میخواهد که روبرویش بنشینم و فقط حرف بزنم. از تمام چیزهایی که نمیتوان از آنها با کسی حرف زد، از تمام احساسات خارقالعادهای که دارم، تمایلاتی که در هزارتوی دلم پنهان کردهام و تصورات عجیبی که از آدمها و جهان دارم. من حرف بزنم و او گوش کند، من گلایه کنم از همه چیز و او فقط سکوت کند، من بغض کنم و او بیآنکه بپرسد چرا؛ دستانم را میان دستهاش بگیرد و سعی کند آرامم کند. من بزنم زیر گریه، بیآنکه بترسم ضعیف خطاب شوم. از تمام ترسها، کدورتها، و دلتنگیهام حرف بزنم و او فقط تماشا کند.
دوست دارم غریبهای پذیرای تمام بخشهای سرکوب شدهی وجودم باشد، پذیرای تمام دردهایی که ابراز نکردم، حرفهایی که نگفتم و بغضهایی که برای حفظ ظاهر، بلعیدم.
دوست دارم میان بازوان یک غریبه، به اندازهی هزار سال گریه کنم.
آرام که شدم، به یکدیگر لبخند بزنیم و برای همیشه از هم دور شویم.
و هرگز دوباره حتی از روی اتفاق، به هم برخورد نکنیم. و او هرگز دلش نخواهد بداند من چه کسی بودم، از کجا میآمدم و برای چه اینقدر دلم گرفته بود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#یه غریبه ....مثلا یه خواهر غریبه 🥺
چیزی که هیچ وقت نداشتم!
آنقدر که فقط گوش شنوای حرفهایم باشد بدون هرگونه سوگیری و قضاوتی. بدون آنکه بداند چه کسی هستم و از کدام سرزمین! بدون آنکه چراییِ کارها و حرفها و رفتارهایم برایش مهم باشد.
دلم یک غریبه میخواهد که روبرویش بنشینم و فقط حرف بزنم. از تمام چیزهایی که نمیتوان از آنها با کسی حرف زد، از تمام احساسات خارقالعادهای که دارم، تمایلاتی که در هزارتوی دلم پنهان کردهام و تصورات عجیبی که از آدمها و جهان دارم. من حرف بزنم و او گوش کند، من گلایه کنم از همه چیز و او فقط سکوت کند، من بغض کنم و او بیآنکه بپرسد چرا؛ دستانم را میان دستهاش بگیرد و سعی کند آرامم کند. من بزنم زیر گریه، بیآنکه بترسم ضعیف خطاب شوم. از تمام ترسها، کدورتها، و دلتنگیهام حرف بزنم و او فقط تماشا کند.
دوست دارم غریبهای پذیرای تمام بخشهای سرکوب شدهی وجودم باشد، پذیرای تمام دردهایی که ابراز نکردم، حرفهایی که نگفتم و بغضهایی که برای حفظ ظاهر، بلعیدم.
دوست دارم میان بازوان یک غریبه، به اندازهی هزار سال گریه کنم.
آرام که شدم، به یکدیگر لبخند بزنیم و برای همیشه از هم دور شویم.
و هرگز دوباره حتی از روی اتفاق، به هم برخورد نکنیم. و او هرگز دلش نخواهد بداند من چه کسی بودم، از کجا میآمدم و برای چه اینقدر دلم گرفته بود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
#یه غریبه ....مثلا یه خواهر غریبه 🥺
چیزی که هیچ وقت نداشتم!
۳.۰k
۲۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.