p
p⁴
"چند دقیقه بعد، وقتی آدرس رو گرفتم، مستقیم به سمت مقصد حرکت کردم. بارون روی شیشهٔ کلاه کاسکت میریخت، ولی من فقط به یه چیز فکر میکردم: باید لئون رو از ا.ت دور نگه دارم. وقتی به آدرس رسیدم، موتور رو کنار کشیدم و به سمت در رفتم. ذهنم پر از فکر بود، ولی فقط یه چیز برام واضح بود: اون دختر مال منه ! قرار؟ هه... کسی حق نداره نگاهش کنه چه برسه به قرار گذاشتن! "
'وارد خونه شدم و با رها کردن تمام وسایل هام روی زمین خودم رو از شر اونها خلاص کردم... به داخل اتاقم دویدم... هنوز یونیفرم مدرسه رو به تن داشتم که در کمدم رو باز کردم تا برای این «قرار ملاقات» لباس مناسبی پیدا کنم... چندین تا لباس رو کنار زدم تا به لباسی که میخواستم رسیدم.. پیرهنی سرمه ای رنگ با دامن بلند از جنس ساتن... با بندهای نازکی که روی شانه هام قرار میگرفت و تمام دست هام رو آشکار جلوه میداد.. لباس رو جلوی بدنم رو به روی آیینه گرفتم و خودم رو نگاه کردم.. با تمام نبوغم فکر کردم و فهمیدم که این لباس میتونه انتخاب خوبی برای این «قرار ملاقات» باشه... بعد از گذشت ۱ ساعت تقریبا برای قرار آماده بودم.. ساعت ۵:۵۴ بود و زمان قرار ملاقات ۶:۱۵ بود..هنوز برای اصلاح خودم وقت داشتم.. رو به روی آیینه ایستادم و موهای کوتاه مشکی -قهوه ایی رنگم رو مرتب میکنم.. کیف کرمی رنگ کوچیکم رو که با رنگ کتم همسان بود رو توی دستم گرفتم .. ساعت رو نگاه کردم.. فقط یک ربع زمان داشتم تا به رستورانی که قرار گذاشته بودیم برسم... با ملاحظه از خونه بیرون زدم و به سمت رستوران حرکت کردم'
" وقتی از خونهٔ لئون بیرون اومدم، بارون هنوز آروم میبارید، ولی حالا انگار قطرهها سنگینتر شده بودن. دستم رو به آرومی روی لبم کشیدم و خون خشکشدهای که گوشهٔ لبم نشسته بود رو پاک کردم. یه پوزخند روی لبم نشست، از حس پیروزیای که توی وجودم شعله میکشید.
لئون حالا میدونه که باید از ا.ت دور بمونه. کلماتم مثل تیغ توی ذهنش فرو رفتن، و نگاهش که پر از ترس بود، هنوز جلوی چشمم بود. به سمت موتورم رفتم، دستهام رو روی فرمون گذاشتم و برای لحظهای به خیابون خیس نگاه کردم. بارون روی شیشهٔ کلاه کاسکت میلغزید، ولی ذهنم فقط به یک چیز فکر میکرد: این قرار، مال منه."
"چند دقیقه بعد، وقتی آدرس رو گرفتم، مستقیم به سمت مقصد حرکت کردم. بارون روی شیشهٔ کلاه کاسکت میریخت، ولی من فقط به یه چیز فکر میکردم: باید لئون رو از ا.ت دور نگه دارم. وقتی به آدرس رسیدم، موتور رو کنار کشیدم و به سمت در رفتم. ذهنم پر از فکر بود، ولی فقط یه چیز برام واضح بود: اون دختر مال منه ! قرار؟ هه... کسی حق نداره نگاهش کنه چه برسه به قرار گذاشتن! "
'وارد خونه شدم و با رها کردن تمام وسایل هام روی زمین خودم رو از شر اونها خلاص کردم... به داخل اتاقم دویدم... هنوز یونیفرم مدرسه رو به تن داشتم که در کمدم رو باز کردم تا برای این «قرار ملاقات» لباس مناسبی پیدا کنم... چندین تا لباس رو کنار زدم تا به لباسی که میخواستم رسیدم.. پیرهنی سرمه ای رنگ با دامن بلند از جنس ساتن... با بندهای نازکی که روی شانه هام قرار میگرفت و تمام دست هام رو آشکار جلوه میداد.. لباس رو جلوی بدنم رو به روی آیینه گرفتم و خودم رو نگاه کردم.. با تمام نبوغم فکر کردم و فهمیدم که این لباس میتونه انتخاب خوبی برای این «قرار ملاقات» باشه... بعد از گذشت ۱ ساعت تقریبا برای قرار آماده بودم.. ساعت ۵:۵۴ بود و زمان قرار ملاقات ۶:۱۵ بود..هنوز برای اصلاح خودم وقت داشتم.. رو به روی آیینه ایستادم و موهای کوتاه مشکی -قهوه ایی رنگم رو مرتب میکنم.. کیف کرمی رنگ کوچیکم رو که با رنگ کتم همسان بود رو توی دستم گرفتم .. ساعت رو نگاه کردم.. فقط یک ربع زمان داشتم تا به رستورانی که قرار گذاشته بودیم برسم... با ملاحظه از خونه بیرون زدم و به سمت رستوران حرکت کردم'
" وقتی از خونهٔ لئون بیرون اومدم، بارون هنوز آروم میبارید، ولی حالا انگار قطرهها سنگینتر شده بودن. دستم رو به آرومی روی لبم کشیدم و خون خشکشدهای که گوشهٔ لبم نشسته بود رو پاک کردم. یه پوزخند روی لبم نشست، از حس پیروزیای که توی وجودم شعله میکشید.
لئون حالا میدونه که باید از ا.ت دور بمونه. کلماتم مثل تیغ توی ذهنش فرو رفتن، و نگاهش که پر از ترس بود، هنوز جلوی چشمم بود. به سمت موتورم رفتم، دستهام رو روی فرمون گذاشتم و برای لحظهای به خیابون خیس نگاه کردم. بارون روی شیشهٔ کلاه کاسکت میلغزید، ولی ذهنم فقط به یک چیز فکر میکرد: این قرار، مال منه."
- ۱۶.۱k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط