p36
p36
ات. چیکار میکنی؟
جیمین. اینو ببین خیلی خوشگله
ات. من کلی از اینا دارم.. نمیخواد
جیمین. ولی این یکی فرق داره
ات. اونوقت چه فرقی؟
جیمین. اینو من میخرم برات!
ات.(خنده) دیونه
سرشو آورد نزدیک گوشمو آروم گفت
جیمین. دیونه ی تو عم دیگه
ات. لبخند
این کلمه.. واقعا برام آرامش بخش بود.... چطور میتونم بایه کلمه انقدر زود جذبش بشم؟...
جیمین. اینم از این بیا بریم
ات. هوم...
کل بازارو گشتیم برگشتیم سمت روستا وارد اتاقمون شدیم... داشتم گیره سری که برام خریده بودو امتحان میکردم که...
جیمین. بزار من برات بزنم...
ات. باشه..
امد نزدیکمو ازم گیره سرو گرفتو زد به موهام تو آینه ای که رو به رومون بود خیره شده بودیم که خیلی آروم گونمو بوسید... برگشتم طرفش لبخندی بهش زدم که چشاش رویه لبام قفل شد فهمیدم چی میخواد نزدیکش شدمو میخواستم ببوسمش که یهو در با شتاب باز شدو سریع جیمینو پرت کردم اون ور مباشر اعظم امده بود.. همیشه خدامزاحمه
جیمین. اخخخ کمرممم
ات. خفه(آروم)
مباشر اعطم. خیلی معذرت میخوام بد موقع مزاحم شدم ولی یه اتفاقی افتاده
جیمین. این اتاق در داره هااااا... خب بگو ببینم چی شده؟
مباشر اعظم یه نگاهی به من انداخت یه نگاهی هم به جیمین...
جیمین.بین منو ملکه چیزه مخفی ای وجود نداره بگو...
با این حرفش خیلی خوشحال شدم.. اگه عشق اینه خیلی دیونه کنندس که با یه کلمه اینقدر ذوق زده میشی...
مباشر اعظم. اما ممکنه ناراحت بشن..
با این حرفش لبخندم از بین رفتو سریع وبانگرانی گفتم...
ات. بگو ببینم چی شده؟(نگران)
مباشر اعظم. هوففف همین الان خبری رسیده که ملکه مادر مسموم شدن شما صبح باید حرکت کنید به سمت قصر منم میرم به سربازا بگم...
جیمین. میتونی بری
ات. منم میام...
جیمین. یعنی چی نه خطرناکه حالا که شورشم در راه اصلا امکان نداره بزارم
ات. اما میخوام بیام
جیمین. میگم نه
ات. ا اگه چیزیت بشه چی؟! هاااا فک میکنی من میتونم زندگی کنممممم؟! توعه لعنتی منو عاشق خودت میکنی بعد می....
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
ات. چیکار میکنی؟
جیمین. اینو ببین خیلی خوشگله
ات. من کلی از اینا دارم.. نمیخواد
جیمین. ولی این یکی فرق داره
ات. اونوقت چه فرقی؟
جیمین. اینو من میخرم برات!
ات.(خنده) دیونه
سرشو آورد نزدیک گوشمو آروم گفت
جیمین. دیونه ی تو عم دیگه
ات. لبخند
این کلمه.. واقعا برام آرامش بخش بود.... چطور میتونم بایه کلمه انقدر زود جذبش بشم؟...
جیمین. اینم از این بیا بریم
ات. هوم...
کل بازارو گشتیم برگشتیم سمت روستا وارد اتاقمون شدیم... داشتم گیره سری که برام خریده بودو امتحان میکردم که...
جیمین. بزار من برات بزنم...
ات. باشه..
امد نزدیکمو ازم گیره سرو گرفتو زد به موهام تو آینه ای که رو به رومون بود خیره شده بودیم که خیلی آروم گونمو بوسید... برگشتم طرفش لبخندی بهش زدم که چشاش رویه لبام قفل شد فهمیدم چی میخواد نزدیکش شدمو میخواستم ببوسمش که یهو در با شتاب باز شدو سریع جیمینو پرت کردم اون ور مباشر اعظم امده بود.. همیشه خدامزاحمه
جیمین. اخخخ کمرممم
ات. خفه(آروم)
مباشر اعطم. خیلی معذرت میخوام بد موقع مزاحم شدم ولی یه اتفاقی افتاده
جیمین. این اتاق در داره هااااا... خب بگو ببینم چی شده؟
مباشر اعظم یه نگاهی به من انداخت یه نگاهی هم به جیمین...
جیمین.بین منو ملکه چیزه مخفی ای وجود نداره بگو...
با این حرفش خیلی خوشحال شدم.. اگه عشق اینه خیلی دیونه کنندس که با یه کلمه اینقدر ذوق زده میشی...
مباشر اعظم. اما ممکنه ناراحت بشن..
با این حرفش لبخندم از بین رفتو سریع وبانگرانی گفتم...
ات. بگو ببینم چی شده؟(نگران)
مباشر اعظم. هوففف همین الان خبری رسیده که ملکه مادر مسموم شدن شما صبح باید حرکت کنید به سمت قصر منم میرم به سربازا بگم...
جیمین. میتونی بری
ات. منم میام...
جیمین. یعنی چی نه خطرناکه حالا که شورشم در راه اصلا امکان نداره بزارم
ات. اما میخوام بیام
جیمین. میگم نه
ات. ا اگه چیزیت بشه چی؟! هاااا فک میکنی من میتونم زندگی کنممممم؟! توعه لعنتی منو عاشق خودت میکنی بعد می....
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۳.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.