پارت

پارت13
ویو نوا
از حمام بیرون اومدم و موهام رو خشک کردم و رفتم پایین... دیدم جیمین
سمت ایفونه و دروباز کرد...
جیمین :غذا رسید من برم بگیرم بیام...

نوا:باشه...

بعد از غذا...

نوا:ساعت چند باید بریم خونه ی پدر بزرگ؟

جیمین:فک کنم حدود7شب...

نوا:اها...من میرم یکم بخوابم...

جیمین:باشه...

رفتم تو اتاق و روی تخت خوابیدم...

ویو جیمین
نوارفت بالا تا بخوابه... توجهم به صدای گوشیم جلب شد... هوپی هیونگ داشت زنگ میزد... جواب دادم

جیمین:سلام هیونگ...

جیهوپ :سلام داداش چطوری؟

جیمین:خوبم تو خوبی...

جیهوپ :منم خوبم... راستی توی مهمونی امشب.. پدربزرگت مارو هم دعوت کرده..

جیمین:جدی؟

جیهوپ:اره..

جیمین:خوبه که...

جیهوپ :راستی زن داداش چطوره؟...جونگ کوک داشت تعریف میکرد یه پسره امروز توی دانشگاه ازیتش کرده ولی جونگ کوک نزاشته...

جیمین: غلط کرده ازیتش کرده... نوا که
چیزی به من نگفت!

جیهوپ :نمیدونم داداش...ولی بیشتر مواظب نوا باش...من که میدونم جونتم واسش میدی!

جیمین:هیونگ ازیت نکن... خودم هواسم بهش هست...

جیهوپ :توی دانشگاه هم جونگ کوک هواشو داره...

جیمین :از طرف من ازش تشکر کن...

جیهوپ :باشه... زنداداش کجاست؟

جیمین:توی اتاق خوابه...

جیهوپ:پس مزاحمت نمیشم... شب با بچه ها میبینمت...

جیمین:باشه...

جیهوپ:بای...

جیمین:بای...

منم خوابم میومد روی همون کاناپه ای که نشسته بودم خوابیدم...
ساعت6...
از خواب بیدار شدم و رفتم تا یه دوش بگیرم... رفتم توی اتاق و دیدم نوا هنوز خوابه بی سروصدا حوله رو برداشتم و رفتم داخل حمام...
ویونوا
از خواب بیدار شدم ساعت رو نگاه کردم و دیدم ساعت 6 عصره... صدای دوش اب میومد... قطعا جیمین توی حمامه رفتم دست شویی و کارام رو کردم... دیدم جیمین با بالا تنه ی لخت از حمام بیرون اومد... سریع به پشت برگشتم...
نوا:جیمین تو نبای یه صدایی یه چیزی بگی که لختی تا من برم بیرون؟...

جیمین : خب برو بیرون*ریلکس*

نوا:هوفففففف*از اتاق میاد بیرون*

جیمین لباس هاشو پوشید و صدام زد تا برم داخل..

جیمین:نوا... بی زحمت این کروات منو میبندی..

نوا:پس روز خاستگاری کی برات بسته بود؟

جیمین:مامانم😁

نوا:خیله خب بیا تا ببندم...

داشتم کرواتش رو می بستم...

جیمین:پدر بزرگ بچه هارو هم دعوت کرده...

نوا:دوستات؟

جیمین:اره...

نوا:راستش جیمین امروز توی دانشگاه.......

جیمین:خودم میدونم چیشده!

نوا:از کجا میدونی؟

جیمین:جونگ کوک بهم گفت... چرا زود تر بهم نگفتی؟

نوا:خب یادم رفت...

جیمین:دفعه بعد سعی کن یادت نره!

نوا:بیا تموم شد... حالا بی زحمت برو بیرون میخوام لباس عوض کنم...
لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین.. جیمین روی کاناپه نشسته بود...
ویو جیمین
منتظر نوا بودم که با صدای تق تق کفشی سرم رو برگردوندم... خیلی خوشگل شده بود... محوش شدم...

حمایت کنید🫶🫶
دیدگاه ها (۵)

مربوط به پارت 13

💫💞

بیاین ثابت کنیم:)

استوری درخواستی :)

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐عشق مافیاصبح ساعت 10ویو جونگ کوک از تخت اومدم بیرون وا...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟒عشق مافیاویو بورام ساعت 8:30 از تخت اومدم بیرون یه دوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط