گرگ ومیش پارت اخر
گرگ ومیش پارت اخر
+
که یهو پدرم رو دیدم که داره با چشمای اشکی به من نگاه میکنه
ادمین: خب دیگه پدر ات میادو کلی چرت و پرتی میگه بالا خره سخنرانیش تموم شد
+خب دیگه برین پی زندگیتون
پدر ات : اگه همگی مایل به زندگی در کنار ما هستین با ما به دنیایی که دور از هر آدمی هست زندگی کنیم
که همه سوت میزنند
ویو چند روز بعد
امروز جیمین منو به یه کافه دعوت کرده العان ساعت ۱۶:۱۱ دقیقه هستش باید ساعت ۵:۳۰ اون جا باشم سریع بلند شدم یه لباس خوشگل پیدا کردم و رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و موهام رو خشک کردم یه آرایش ملایم کردم .و لباسم رو پوشیدم قراره جیمین بیاد دنبالم پس منتظر جیمین بودم که رسید
ویو جیمین
امروز از آن درخواست کردم که به یه کافه بریم شاید امروز بتونم ازش خواستگاری کنم قبلش هم رفتم پیش پدرش و ازش اجازه گرفتم و قراره اونا هم بیان ات قراره خیلی سوپرازشی
رفتم یه کت شلوار انتخاب کردم .و یه حموم ۵مینی گرفتم توی موهام یه سشوار کشیدم و لباسم رو پوشیدم و حرکت کردم سمت خونه ات
وقتی رسیدم خونه ات واقعا قشنگ شده بود
_هی خوشگله شماره نمیدی
+برو بابا پی کارت من دوست پسر دارن
_خیلی خب حالا خیلی ناز نکن بیا بریم
+
سوار ماشین شدم بین راه هیچ حرفی بینمون رد و بدر نشد تا بالاخره رسیدیم
پیاده شدیم که دیدم هیچ کس نبود و چراغ ها خاموش بود رفتم داخل که یهو چراغ ها روشن شدو همه جا پر از بادبادک و فشفشه بود حواسم نبود که با یه صدا به پایین نگاه کردم وای خدا من این جیمینه
_خانم ات و یا هاکیما مایل هستید که باقی زندگیتان رو بامن بگذرانید
+اشکم داشت در میومد
بله،،من قبول میکنم
که همه درست و سوت میزدن
پدرم هم که از اون ور سالن دست میزد و منو نگاه میکرد
چند سال بعد
لیا: مامان
+بله
لیا:من چطوری به دنیا آمدم
+خب
_ما دعا کردیم چند وقت بعد لکلکا تورو به ما دادن و رفتن
خب دیگه پایان😂👏
+
که یهو پدرم رو دیدم که داره با چشمای اشکی به من نگاه میکنه
ادمین: خب دیگه پدر ات میادو کلی چرت و پرتی میگه بالا خره سخنرانیش تموم شد
+خب دیگه برین پی زندگیتون
پدر ات : اگه همگی مایل به زندگی در کنار ما هستین با ما به دنیایی که دور از هر آدمی هست زندگی کنیم
که همه سوت میزنند
ویو چند روز بعد
امروز جیمین منو به یه کافه دعوت کرده العان ساعت ۱۶:۱۱ دقیقه هستش باید ساعت ۵:۳۰ اون جا باشم سریع بلند شدم یه لباس خوشگل پیدا کردم و رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و موهام رو خشک کردم یه آرایش ملایم کردم .و لباسم رو پوشیدم قراره جیمین بیاد دنبالم پس منتظر جیمین بودم که رسید
ویو جیمین
امروز از آن درخواست کردم که به یه کافه بریم شاید امروز بتونم ازش خواستگاری کنم قبلش هم رفتم پیش پدرش و ازش اجازه گرفتم و قراره اونا هم بیان ات قراره خیلی سوپرازشی
رفتم یه کت شلوار انتخاب کردم .و یه حموم ۵مینی گرفتم توی موهام یه سشوار کشیدم و لباسم رو پوشیدم و حرکت کردم سمت خونه ات
وقتی رسیدم خونه ات واقعا قشنگ شده بود
_هی خوشگله شماره نمیدی
+برو بابا پی کارت من دوست پسر دارن
_خیلی خب حالا خیلی ناز نکن بیا بریم
+
سوار ماشین شدم بین راه هیچ حرفی بینمون رد و بدر نشد تا بالاخره رسیدیم
پیاده شدیم که دیدم هیچ کس نبود و چراغ ها خاموش بود رفتم داخل که یهو چراغ ها روشن شدو همه جا پر از بادبادک و فشفشه بود حواسم نبود که با یه صدا به پایین نگاه کردم وای خدا من این جیمینه
_خانم ات و یا هاکیما مایل هستید که باقی زندگیتان رو بامن بگذرانید
+اشکم داشت در میومد
بله،،من قبول میکنم
که همه درست و سوت میزدن
پدرم هم که از اون ور سالن دست میزد و منو نگاه میکرد
چند سال بعد
لیا: مامان
+بله
لیا:من چطوری به دنیا آمدم
+خب
_ما دعا کردیم چند وقت بعد لکلکا تورو به ما دادن و رفتن
خب دیگه پایان😂👏
۷.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.