گرگ ومیش پارت ۳۰
گرگ ومیش پارت ۳۰
مارکل :باید بریم
+باشه
ویو مارکل برای بیدار کردن ات رفتم اما اون بیدار شده بود و داشت آماده میشد خیلی دختر خوشگل وکیوته وای نه مارکل خودتو جم کن این چه حرف بی ربطی هست که می زنی
داشتم با خودم کلنجار رفتم که ات امدو بغلم کرد منم تا خواسته بغلش کردم که خجالت کشید دو ازم معذرت خواهی کرد منم خیلی عادی رفتار کردم و راه افتادیم
به سمت زمین
ویو ات
وای داریم میریم پیش جیمین بهم گفتن که همه گرگ ها و خون آشاما هستن یعنی میشه وای خدای من خیلی ذوق دارم
{ چند ساعت بعد}
مارکل: بلاخره رسیدیم 2 دیگه هست که جلسه شروع بشه
{۲ساعت بعد}
همه جمع شده بودن . ولی حس میکنم که یه گروه نیستش
ولی خدایی گرگ ها خیلی کمتر از خون آشام ها هستن اون مرده ی کلیسا هم اینجاست همهی نگاه ها روی من بود اما یهو یاد یه خاطره افتادم آهان العان فهمیدم اون ، اون پری دریایی که اون روز منو از پرتگاه نجات داد(بچها اگه یادتون باشه موقعی که جیمین ات رو رها کرد ات خودشو از روی یه پرتگاه پرت کرد که یکی نجاتش داد )
آره فکر کنم پری دریایی بوده باشه
سریع به سمت دریا رفتم . و یادمه اون روز یه صدف توی دستم بود امممم فکر کنم گذاشتمش کنار این سنگ ها اینهاش اینجاست توی صدف یه فوت کردم که دریا موج ها بلندی میزد .و درسته اینجاست وای عجب دافیه .
ولی من از اینجا که نمیتونم باهاش حرف بزنم همین طور که پام رو روی آب گذاشتم آب کنار رفت و راه برام باز شد اون. خیلی زیبا بود اسمش چیه بهش نزدیک شدم پشت سرم رو نگاه کردم . که همه به منو و این پسره نگاه میکردن
که.....
#سناریو
#وانشات
#اسمات
#جیمین
مارکل :باید بریم
+باشه
ویو مارکل برای بیدار کردن ات رفتم اما اون بیدار شده بود و داشت آماده میشد خیلی دختر خوشگل وکیوته وای نه مارکل خودتو جم کن این چه حرف بی ربطی هست که می زنی
داشتم با خودم کلنجار رفتم که ات امدو بغلم کرد منم تا خواسته بغلش کردم که خجالت کشید دو ازم معذرت خواهی کرد منم خیلی عادی رفتار کردم و راه افتادیم
به سمت زمین
ویو ات
وای داریم میریم پیش جیمین بهم گفتن که همه گرگ ها و خون آشاما هستن یعنی میشه وای خدای من خیلی ذوق دارم
{ چند ساعت بعد}
مارکل: بلاخره رسیدیم 2 دیگه هست که جلسه شروع بشه
{۲ساعت بعد}
همه جمع شده بودن . ولی حس میکنم که یه گروه نیستش
ولی خدایی گرگ ها خیلی کمتر از خون آشام ها هستن اون مرده ی کلیسا هم اینجاست همهی نگاه ها روی من بود اما یهو یاد یه خاطره افتادم آهان العان فهمیدم اون ، اون پری دریایی که اون روز منو از پرتگاه نجات داد(بچها اگه یادتون باشه موقعی که جیمین ات رو رها کرد ات خودشو از روی یه پرتگاه پرت کرد که یکی نجاتش داد )
آره فکر کنم پری دریایی بوده باشه
سریع به سمت دریا رفتم . و یادمه اون روز یه صدف توی دستم بود امممم فکر کنم گذاشتمش کنار این سنگ ها اینهاش اینجاست توی صدف یه فوت کردم که دریا موج ها بلندی میزد .و درسته اینجاست وای عجب دافیه .
ولی من از اینجا که نمیتونم باهاش حرف بزنم همین طور که پام رو روی آب گذاشتم آب کنار رفت و راه برام باز شد اون. خیلی زیبا بود اسمش چیه بهش نزدیک شدم پشت سرم رو نگاه کردم . که همه به منو و این پسره نگاه میکردن
که.....
#سناریو
#وانشات
#اسمات
#جیمین
۷.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.