عشقجنایت

#عشق_جنایت 🔪
پارت50

یِنا:خودم فهمیدم چی شده(زیر لب)

جینو:چیزی گفتی؟

یِنا:فضولی؟

لیا:بسه دیگه

جینو:یِنا دهنِ من و باز نکن

لیا:گفتم تموم کنید

(پسرا رو کاناپه نشسته بودن و داشتن نگاهشون میکردن)

یِنا:دهن گشادت و باز کن ببینم چی میخوای بگی؟

جینو:(زد تو دهن یِنا)

یِنا:(😳)

جینو:حالا فهمیدی؟

یِنا:(بغض)

میا:جینو دیگه داری زیاده روی میکنی

جینو:نه میخوام بدونم فهمید...
فهمیدی؟(داد)

تهیونگ:تموم کن....

کوک:جینو چته تو ها؟(داد)

جینو:سر من داد نزن(داد)

کوک:دهنت و ببند(عربده)

جینو:پس اینجوریه نه؟

جینو:رفتم سمت اتاقم و هر چی لباس داشتم برداشتم....
خودم میدونستم خیلی زیاده روی کردم ولی خودمم نمیدونم چرا یهو اعصبانی شدم؟....
و رفتم پایین....

کوک:کجا؟

جینو:سر قبرم

یِنا:ببخشید(بغض)

جینو:مهم نیست

کوک:با تو هم کجا داری میری؟

جینو:گفتم سر قبرم

کتم و برداشتم و رفتم و به یکی از دوستام که تو کار ویلا و خونه هست زنگ زدم و یه خونه کوچیک گرفتم و رفتم اونجا موندم....
لباسام و به خوبی جمع و جور کردم....
بعد دراز کشیدم و به اخلاقی که امروز داشتم فکر کردم....
راستش نمیدونم چمه؟
احساس میکنم با یِنا یا با کوک خیلی اخلاق بدی داشتم....
راستش خیلی از خودم اعصبانی و ناراحت بودم....
و با فکر و خیال هایی که داشتم....سیاهی.....

ویو خونه:

یِنا:بعد اینکه جینو رفتم تو اتاقم و گریه کردم نمیدونم چرا گریه کردم شاید بخواطر این بود که جینو هیچ وقت باهام اینجوری رفتار نمی‌کرد اگرم می‌کرد شوخی میکرد ولی خیر از اعصبانیت اون اخلاق منم بد بود....
من فهمیدم جینو و لیا چی گفتن به هم ولی انتظار داشتم بهم بگن ولی اشکال نداره...

فلش بک:

یِنا:من زود تر از بقیه از سر میز بلند شدم و رفتم تو اتاق تا کار هایی که به شرکتمون مربوطه رو بردارم....
برداشتم و از اتاق زدم بیرون که تو اتاق لیا که درش یکم باز بود صداهایی میومد....
منم کنجکاو شدم که ببینم کیه؟
که دیدم جینو و لیا دارن درباره یه موضوعی صحبت میکنن.....

لیا : قضیه  چیه ؟ واسه چی اومدی اینجا ؟

جینو : من الان باید به تو هم توضیح بدم

لیا : منتظرم

جینو: از کجا مطمعن باشم به کسی چیزی نمیگی

لیا : قول میدم

جینو: و این چقد ارزش داره

لیا : تو به من اعتماد نداری؟

جینو: من حتی به خودمم اعتماد ندارم چه برسه به تو ، آنقدر ضربه خوردم تا به کسی اعتماد نکنم

لیا: ولی اینبار به من اعتماد کن لطفا،  مطمعن باش به کسی نمیگم درضمن تو خیلی چیزا راجب من میدونی که حتی ینا نمیدونه

یِنا:تا حرف لیا رو شنیدم با خودم گفتم یعنی ما ‌12 ساله با هم دوستیم من چیزی از تو نمیدونم؟

جینو : خیل خوب بشین تا بهت بگم .....
بعد برای لیا توضیح دادم

لیا: الان یعنی  تو عاشق جونگکوک نیستی

جینو: الان این همه توضیح دادم باز داری اینو میپرسی

لیا: ولی آخه

جینو : اره خودمم هنوز مطمعن نیستم ولی نباید بزارم این اتفاق بیوفته .... تو که نمیخوای به کسی بگی ؟

یِما:سریع رفتم پایین تا نفهمن من اونجا بودم......

پایان فلش بک:

سیاهی.....

ویو صبح:
خونه کوچیک جینو:

جینو:صبح ساعت 9 بلند شدم و صبحونه خوردم که یِنا بهم زنگ زد...
منم جواب ندادم و تصمیم گرفتم کلا سیم کارتم و عوض کنم....
سریع لباس پوشیدم رفتم بیرون تا مواد غذایی بخرم.....

ویو خونه:

یِنا:صبح ساعت 9 بلند شدم کار های لازمه رو انجام دادم و رفتم گوشیم و برداشتم و یه جینو زنگ زدم که جواب نداد منم ول کن شدم چون میدونم خیلی لجبازه ولی زود برمیگرده....
رفتم پایین باهمه سلام و احوال پرسی و صبحانه خوردم رفتم بیرون سمت شرکت....

ادامه دارد:-)
دیدگاه ها (۰)

#عشق_جنایت 🔪پارت52ویو رسیدن به خونه مادر تهیونگ:تهیونگ:مامان...

#عشق_جنایت 🔪پارت53تهیونگ:بیب بیایِنا:اوکی ددیهیونگ:بابا چرا ...

#عشق_جنایت 🔪پارت49جینو/یِنا:امشب ترجیح میدیم پیش هم بخوابیم(...

#عشق _جنایت 🔪پارت48شوگا:جونگکوک که با عصبانیت داشت به جینو و...

#عشق _جنایت🔪پارت 44 میا:برو به بچه یاد بده..... جینو:اوک بای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط