عزیز دلم......
عزیز دلم......
گویی... در تپشهای قلبم خوابیده ای که هر روز... از مهر تو جان می گیرم مگر... در من زندگی می کنی..؟؟ که اینگونه میان آغوش احساست جا خوش کرده ام هستیِ زیبای من... به خود که می آیم پلکهایم از نبودنت خیس حسرت می شوند
و ... لبهایم از هُرم آه می سوزد آخر... چراعاشقانه ها هر شب دیدنت را به چشمانم وعده می دهند و واژه هایش... بوسه ی دلچسبت را برلبانم به تصویر می کشند
مهربانم... مگر عشق نمی داند من به تپشهای مدام زندگی باتو ؛
جاری در... رگهای احساسِ زیبایت ....محتااجم
گویی... در تپشهای قلبم خوابیده ای که هر روز... از مهر تو جان می گیرم مگر... در من زندگی می کنی..؟؟ که اینگونه میان آغوش احساست جا خوش کرده ام هستیِ زیبای من... به خود که می آیم پلکهایم از نبودنت خیس حسرت می شوند
و ... لبهایم از هُرم آه می سوزد آخر... چراعاشقانه ها هر شب دیدنت را به چشمانم وعده می دهند و واژه هایش... بوسه ی دلچسبت را برلبانم به تصویر می کشند
مهربانم... مگر عشق نمی داند من به تپشهای مدام زندگی باتو ؛
جاری در... رگهای احساسِ زیبایت ....محتااجم
۶۳۲
۲۸ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.