آمده ام حضرت عشقم
آمده ام حضرت عشقم
تا در بر خورشیدتنت در فراسوی آرام نگاهت ...
در زیر باران مهربانیت برکویر تنهایی هایم
باورم کن و مرا به مهمانی چشمانت ببر من امشب تا صبح فرصت دارم برای شعر کردن لمس تن ظریفت و قول داده ام که امشب را مثل شبهایی که نیستی
نخوابانم هوشیاریم را
و تمام پنجره ها را خواهم بست
چرا که دیگر انتظار بی معنیست وقتی تو با منی
و اگر چه صدایم می لرزد
از هیجان بودنت
ولی تا صبح برایت
غزلهای عاشقانه خواهم خواند
و تو را به نوازش دستهای زنانه ام دعوت خواهم کرد
تا مرا در تمام سالهایی که نیستم گرم به یاد آوری...
عشقم عاشقتم....
تا در بر خورشیدتنت در فراسوی آرام نگاهت ...
در زیر باران مهربانیت برکویر تنهایی هایم
باورم کن و مرا به مهمانی چشمانت ببر من امشب تا صبح فرصت دارم برای شعر کردن لمس تن ظریفت و قول داده ام که امشب را مثل شبهایی که نیستی
نخوابانم هوشیاریم را
و تمام پنجره ها را خواهم بست
چرا که دیگر انتظار بی معنیست وقتی تو با منی
و اگر چه صدایم می لرزد
از هیجان بودنت
ولی تا صبح برایت
غزلهای عاشقانه خواهم خواند
و تو را به نوازش دستهای زنانه ام دعوت خواهم کرد
تا مرا در تمام سالهایی که نیستم گرم به یاد آوری...
عشقم عاشقتم....
۹۴۶
۲۸ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.