۲۴
۲۴
سه روز بعد
تهیونگ
بعد اونروز ا.ت حالش خیلی بد شد مجبور شدم که برای مراسم کوک نبرمش(البته بچه ها خدا نکنه یلاخره فیکه ولی گفتم بگم )
تهیونگ
امروز به اصرار خودش میخواد که ببرمش پیش کوک
ا.ت.
لباسمو پوشیدم و بی رمق سوار ماشین شدم تمام زندیگم جلوی چشمام بود خنده هاش صداش چهرش
تهیونگ.رسیذیم میخوای باهات بیام
ا.ت.میشه تنها برم
تهیونگ.با..باشه
ا.ت. به سمت جایی که برادرم خوابیده بود رفتم بعد دیدن عکس پاهام سست شد و افتادم روی زمین دستی روی سنگ سرد کشیدم
ا.ت.کوک تو بهم قول دادی مگه نگفتی که تا عروسی منو نبینی تنهام نمیزاری این بود خوش قولی که میگفتی اگر...اگز فقط یکبار دیگه بیدار بشی قول میدم به حرفت گوش کنم من...من اشپزی یاد میگرم لباساتو دیکه نمیپوشم ....نمیخوای بیدار شی میخوای منو همینطوری تنها بزاری ...من نمیتونم نمیتونم زندگی کنم ...اخه چرا منو تنها گذاشتی لطفا بیدارشو ....یعنی واقعا رفتی نمیبخشمت هیچ وقت چرا...هرکس که دوستش دارم تنهام میزاره اخه چرا ...پس منم همینجا کنارت میمونم
تهیونگ.تقریبا ۱ ساعت میشد که ا.ت برنگشته بود نگرانش شدم رفتم که دیدم روی زمین دراز کشیده بغلش کزدم و توس ماشین گذاشتمش...دلم برای کوک تنگ شده بود ....اون خیلی نامرده من تازه دیده بودمش ولی...نه تهیونگ نباید گریه کنی...هوففففف...................................ا.ت رو گذاشتم روی تختش سرشو بوسیدم و رفتم بیرون
۲ساعت بعد
ا.ت.چشم هامو با زحمت باز کردم روی تختم بودم میدونستم کار تهیونگه پاشدم لباسمو عوض کردم که دست توی جیبم کردم این مموری همونی بود که توی بیمارستان دکتر بهم داده بود تهیونگ صدا زد م
تهیونگ.چیشده
ا.ت. این ....فلش مموری و کوک داده که با تو ببینم چی توشه زدم روی تلویزیون
ویدیو داخلشو باز کردم
سه روز بعد
تهیونگ
بعد اونروز ا.ت حالش خیلی بد شد مجبور شدم که برای مراسم کوک نبرمش(البته بچه ها خدا نکنه یلاخره فیکه ولی گفتم بگم )
تهیونگ
امروز به اصرار خودش میخواد که ببرمش پیش کوک
ا.ت.
لباسمو پوشیدم و بی رمق سوار ماشین شدم تمام زندیگم جلوی چشمام بود خنده هاش صداش چهرش
تهیونگ.رسیذیم میخوای باهات بیام
ا.ت.میشه تنها برم
تهیونگ.با..باشه
ا.ت. به سمت جایی که برادرم خوابیده بود رفتم بعد دیدن عکس پاهام سست شد و افتادم روی زمین دستی روی سنگ سرد کشیدم
ا.ت.کوک تو بهم قول دادی مگه نگفتی که تا عروسی منو نبینی تنهام نمیزاری این بود خوش قولی که میگفتی اگر...اگز فقط یکبار دیگه بیدار بشی قول میدم به حرفت گوش کنم من...من اشپزی یاد میگرم لباساتو دیکه نمیپوشم ....نمیخوای بیدار شی میخوای منو همینطوری تنها بزاری ...من نمیتونم نمیتونم زندگی کنم ...اخه چرا منو تنها گذاشتی لطفا بیدارشو ....یعنی واقعا رفتی نمیبخشمت هیچ وقت چرا...هرکس که دوستش دارم تنهام میزاره اخه چرا ...پس منم همینجا کنارت میمونم
تهیونگ.تقریبا ۱ ساعت میشد که ا.ت برنگشته بود نگرانش شدم رفتم که دیدم روی زمین دراز کشیده بغلش کزدم و توس ماشین گذاشتمش...دلم برای کوک تنگ شده بود ....اون خیلی نامرده من تازه دیده بودمش ولی...نه تهیونگ نباید گریه کنی...هوففففف...................................ا.ت رو گذاشتم روی تختش سرشو بوسیدم و رفتم بیرون
۲ساعت بعد
ا.ت.چشم هامو با زحمت باز کردم روی تختم بودم میدونستم کار تهیونگه پاشدم لباسمو عوض کردم که دست توی جیبم کردم این مموری همونی بود که توی بیمارستان دکتر بهم داده بود تهیونگ صدا زد م
تهیونگ.چیشده
ا.ت. این ....فلش مموری و کوک داده که با تو ببینم چی توشه زدم روی تلویزیون
ویدیو داخلشو باز کردم
۲.۹k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.