عشق مافیایی
عشق مافیایی
Part=7
ویو کوک
کاترین با اون لباسا داره میاد پایین لباسا خیلی بهش میومد نگاه روش بود ولی بعد سریع نگاهم و برداشتم
ویو کاترین
لباسا رو تنم کردم و رفتم پایین دیدم جونگکوک ی جوری نگام میکنه بعد سریع نگاهش و ازم گرفت ولش کن حتما اشتباه دیدم یا حس کردم
(بعد صبحانه)
صبحونم و خوردم و از اجوما تشکر کردم داشتم میرفتم سمت اتاقم ک گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود اولش نمیخواستم جواب بدم ولی گفتم شاید بابام باشه برای همین جواب دادم
+الو
بله حدسم درست بود پدرم بودش
پ کاترین: سلام دخترم خوبی کجایی؟
+سلام بابا من خوبم تو خوبی اتفاقی ک براتون نیوفتاده
(علامت پدر کاترین~)
~نه چیزی نشد نگفتی کجایی؟
+اها ببخشید من پیش پسر اقای جئون هستم
~جونگکوک؟
+اره
~با اینکه نباید پیشش باشی ولی تو اگر بیای پیشم جات امن نیست لینا (مادر کاترین) و یونگی هم رفتن خودشونو یه جایی گم و گور کردن
+بابا چندتا سوال دارم
~بپرس دخترم فقط سریع
+چشم 1 اینکه چرا گفتی بیام پیش جونگکوک وقتی با باباش دشمنی 2 چرا نرم پیش مامان و یونگی؟
~ببین دخترم من و جئون یه زمانی باهم توی ی باند بودیم ولی سر ی قضیه ای باهم بحثمون میشه و اون میره دنبال هدف خودش و منم همینکار و میکنم و الان فقط برای سلامتیه شما 2 تا (کوک و کاترین منظورشه) گذاشتیم تا پیش هم باشین وگرنه نباید باهم خیلی گرم بگیرید حواست باشه برای اون یکی سوالتم باید بگم چون اگر اینطوری پیداتون کنن خیلی بهتره چون فقط یکیتون و گروگان میگیرن و کارم اسون تره تا بتونم نجاتتون بدم ولی اگر همتون باهم باشید همتون و گروگان میگیره و برای نجاتتون کارم سخت تره(منظورش همون کسایین ک حمله کردم ب اون سالن)
+مگه میخوان ما رو گروگان بگیرن
~معلوم نیست شاید نگران نباش حالا عزیزم من باید برم فعلا
+باشه ممنون فعلا
قطع کردم یکم از حرفای بابام استرس گرفته بودم و از اون حرفش ک گفت با اقای جئون دوست بودن
کلی سوال تو ذهنم بود
دراز کشیدم روی تخت و تو همین فکرا بودم ک خوابم برد......
دیگه جای حساس تموم نکردم 😂😉
من شرطی نذاشتم ولی حمایت کنید ❤
❤️✨🧚♀
Part=7
ویو کوک
کاترین با اون لباسا داره میاد پایین لباسا خیلی بهش میومد نگاه روش بود ولی بعد سریع نگاهم و برداشتم
ویو کاترین
لباسا رو تنم کردم و رفتم پایین دیدم جونگکوک ی جوری نگام میکنه بعد سریع نگاهش و ازم گرفت ولش کن حتما اشتباه دیدم یا حس کردم
(بعد صبحانه)
صبحونم و خوردم و از اجوما تشکر کردم داشتم میرفتم سمت اتاقم ک گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود اولش نمیخواستم جواب بدم ولی گفتم شاید بابام باشه برای همین جواب دادم
+الو
بله حدسم درست بود پدرم بودش
پ کاترین: سلام دخترم خوبی کجایی؟
+سلام بابا من خوبم تو خوبی اتفاقی ک براتون نیوفتاده
(علامت پدر کاترین~)
~نه چیزی نشد نگفتی کجایی؟
+اها ببخشید من پیش پسر اقای جئون هستم
~جونگکوک؟
+اره
~با اینکه نباید پیشش باشی ولی تو اگر بیای پیشم جات امن نیست لینا (مادر کاترین) و یونگی هم رفتن خودشونو یه جایی گم و گور کردن
+بابا چندتا سوال دارم
~بپرس دخترم فقط سریع
+چشم 1 اینکه چرا گفتی بیام پیش جونگکوک وقتی با باباش دشمنی 2 چرا نرم پیش مامان و یونگی؟
~ببین دخترم من و جئون یه زمانی باهم توی ی باند بودیم ولی سر ی قضیه ای باهم بحثمون میشه و اون میره دنبال هدف خودش و منم همینکار و میکنم و الان فقط برای سلامتیه شما 2 تا (کوک و کاترین منظورشه) گذاشتیم تا پیش هم باشین وگرنه نباید باهم خیلی گرم بگیرید حواست باشه برای اون یکی سوالتم باید بگم چون اگر اینطوری پیداتون کنن خیلی بهتره چون فقط یکیتون و گروگان میگیرن و کارم اسون تره تا بتونم نجاتتون بدم ولی اگر همتون باهم باشید همتون و گروگان میگیره و برای نجاتتون کارم سخت تره(منظورش همون کسایین ک حمله کردم ب اون سالن)
+مگه میخوان ما رو گروگان بگیرن
~معلوم نیست شاید نگران نباش حالا عزیزم من باید برم فعلا
+باشه ممنون فعلا
قطع کردم یکم از حرفای بابام استرس گرفته بودم و از اون حرفش ک گفت با اقای جئون دوست بودن
کلی سوال تو ذهنم بود
دراز کشیدم روی تخت و تو همین فکرا بودم ک خوابم برد......
دیگه جای حساس تموم نکردم 😂😉
من شرطی نذاشتم ولی حمایت کنید ❤
❤️✨🧚♀
۲۳.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.