عشق مافیایی
عشق مافیایی
Part=8
ویو کوک
پرش زمانی 4 ساعت بعد
الان نزدیکه 4 ساعته کاترین از اتاقش نیومده بیرون راستش نگرانش شدم پس برای همین رفتم سمت اتاقش در زدم
_کاترین
صدایی نشنیدم دوباره صداش کردم بازم صدایی نیومد در و اروم باز کردم و دیدم خوابیده اومدم برم بیرون ک متوجه شدم از سرما رفته تو خودش رفتم سمتش و پتو رو کشیدم روش وقتی ب صورتش نگاه کردم خیلی کیوت و ناز بود
_تو چی داری مگ دختر که انقدر دوست دارم
برای ی بارم ک ده بود بیخیال این غرورم شدم موهاش و نوازش کردم و از اتاق رفتم بیرون
ویو کاترین
1 ساعت بعد اینکه کوک اومد پیشش
چشام و باز کردم دیدم ساعت شیشهههه یا خدا یعنی 5 ساعت خوابیدم اومدم پاشم ک متوجه پتوی روم شدم ولی من ک پتو ننداخته بودم رو خودم حتما اجوما اومده اخی عزیزم چ زن خوبیه نخواسته سردم بشه😊(عزیزم اون کوک بوده اشتباه نکن 😂)
تو همین فکرا بودم ک دره اتاقم زده شد
+بفرمایید
در باز شد دیدم اجوماعه
/سلام خانم وقت ناهاره
+سلام اجوما اومدم مرسی خبرم کردی
لبخند زد و داشت میرفت ک صداش کردم و بهش گفتم
+اها راستی
/جانم
+مرسی ک روم پتو انداختی
/اممم ولی من ک روی شما پتو ننداختم اصلا نیومدم داخل اتاقتون
تعجب کردم
+اها باشه ممنون
لبخند زد و در و بست و رفت
+غیر من و جونگکوک و اجوما کس دیگه ای توی این عمارت نیست ک پس اگر کار اجوما نباشه حتما کاره جونگکوکه
سرم و انداختم پایین نمیدونم چرا ولی خوشحال بودم ی حسی درونم بود ک میگفت *دوست داره* نمیدونم باید حسم و باور کنم یا نه.....
❤️✨🧚♀
Part=8
ویو کوک
پرش زمانی 4 ساعت بعد
الان نزدیکه 4 ساعته کاترین از اتاقش نیومده بیرون راستش نگرانش شدم پس برای همین رفتم سمت اتاقش در زدم
_کاترین
صدایی نشنیدم دوباره صداش کردم بازم صدایی نیومد در و اروم باز کردم و دیدم خوابیده اومدم برم بیرون ک متوجه شدم از سرما رفته تو خودش رفتم سمتش و پتو رو کشیدم روش وقتی ب صورتش نگاه کردم خیلی کیوت و ناز بود
_تو چی داری مگ دختر که انقدر دوست دارم
برای ی بارم ک ده بود بیخیال این غرورم شدم موهاش و نوازش کردم و از اتاق رفتم بیرون
ویو کاترین
1 ساعت بعد اینکه کوک اومد پیشش
چشام و باز کردم دیدم ساعت شیشهههه یا خدا یعنی 5 ساعت خوابیدم اومدم پاشم ک متوجه پتوی روم شدم ولی من ک پتو ننداخته بودم رو خودم حتما اجوما اومده اخی عزیزم چ زن خوبیه نخواسته سردم بشه😊(عزیزم اون کوک بوده اشتباه نکن 😂)
تو همین فکرا بودم ک دره اتاقم زده شد
+بفرمایید
در باز شد دیدم اجوماعه
/سلام خانم وقت ناهاره
+سلام اجوما اومدم مرسی خبرم کردی
لبخند زد و داشت میرفت ک صداش کردم و بهش گفتم
+اها راستی
/جانم
+مرسی ک روم پتو انداختی
/اممم ولی من ک روی شما پتو ننداختم اصلا نیومدم داخل اتاقتون
تعجب کردم
+اها باشه ممنون
لبخند زد و در و بست و رفت
+غیر من و جونگکوک و اجوما کس دیگه ای توی این عمارت نیست ک پس اگر کار اجوما نباشه حتما کاره جونگکوکه
سرم و انداختم پایین نمیدونم چرا ولی خوشحال بودم ی حسی درونم بود ک میگفت *دوست داره* نمیدونم باید حسم و باور کنم یا نه.....
❤️✨🧚♀
۲۷.۸k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.