عشق مافیایی
عشق مافیایی
Part=6
اجوما داره صبحونه رو حاضر میکنه
رفتم سمتش و گفتم
+کمک میخواین
/نه دخترم ممنونم
+سری تکون دادم و بهش لبخند زدم
یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت
/چرا لباست و عوض نکردی؟
+اخه دیدم جونگکوک خوابیده بیدارش نکردم ک بهش بگم
/خب پس الان برو بیدارش کن برای صبحونه هم ازش لباس راحتی بگیر
من ک یاد اون صحنه ای افتادم ک دیدم ب اجوما گفتم
+من برم
/اره دخترم
باشه ای گفتم و رفتم طبقه بالا دم در اتاق کوک وایسادم نفس عمیقی کشیدم و در و باز کردم خداروشکر الان پتو کشیده بود رو خودش رفتم سمتش و تکونش دادم
+جونگکوک
+جونگ کوک بیدار شو صبحونه حاضره
اون دوتا چشمای قهوه ای و خوشگلش و باز کرد و بلند شد و گفت باشه الان میام (پتو هنوز روش بود)
سری ب معنی باشه تکون دادم و داشتم میرفتم بیرون ک یادم اومد ازش لباس میخواستم سرم و برگردوندم پتو رو داده کنار سری سرم و برگردوندم اونور و در همون حالت بهش گفتم
+راستی ببخشید میشه بهم ی لباس بدی اخه این لباسم مجلسیه و باهاش راحت نیستم
_باشه لباسم و عوض کردم برات لباس میزارم رو تختم بیا بپوش
+باشه مرسی
رفتم بیرون و رفتم پیش اجوما طبقه پایین
+بیدارش کردم داره میاد
/خوبه دخترم ممنون
ویو کوک
امیدوارم ندیده باشم ک اونجوری خوابیده بودم(اتفاقا دید خوبم دید 😂)
لباسم و عوض کردم و برای کاترین با توجه ب هوا یه دست هودی شلوار مشکی گذاشتم رو تخت تا بیاد بپوشه رفتم طبقه پایین ک دیدم اجوما از خواب بیدار شده رفتم سمتش و بهش سلام و صبح بخیر گفتم اونم گفت..
/سلام پسر نازم صبح تو هم بخیر خوبی؟
_ممنونم اجوما خوبم
روبه کاترین کردم و بهش گفتم
_برات لباس گذاشتم میتونی بری بپوشی
+سری تکون داد و رفت طبقه بالا
اجوما ازم پرسید
/ازش خوشت میاد پسرم؟
روبهش کردم و گفتم
_اگر بخوامم نمیتونم
/چرا؟
قضیه خانوادمون و بهش گفتم
/اگر دوسش داشته باشی این چیزا مانع نمیشن پسرم
لبخندی بهش زدم
رفتم سر میز صبحونه که دیدم.....
بنده خیلی کرمویم 😂✨
❤️✨🧚♀
Part=6
اجوما داره صبحونه رو حاضر میکنه
رفتم سمتش و گفتم
+کمک میخواین
/نه دخترم ممنونم
+سری تکون دادم و بهش لبخند زدم
یه نگاه به سر تا پام کرد و گفت
/چرا لباست و عوض نکردی؟
+اخه دیدم جونگکوک خوابیده بیدارش نکردم ک بهش بگم
/خب پس الان برو بیدارش کن برای صبحونه هم ازش لباس راحتی بگیر
من ک یاد اون صحنه ای افتادم ک دیدم ب اجوما گفتم
+من برم
/اره دخترم
باشه ای گفتم و رفتم طبقه بالا دم در اتاق کوک وایسادم نفس عمیقی کشیدم و در و باز کردم خداروشکر الان پتو کشیده بود رو خودش رفتم سمتش و تکونش دادم
+جونگکوک
+جونگ کوک بیدار شو صبحونه حاضره
اون دوتا چشمای قهوه ای و خوشگلش و باز کرد و بلند شد و گفت باشه الان میام (پتو هنوز روش بود)
سری ب معنی باشه تکون دادم و داشتم میرفتم بیرون ک یادم اومد ازش لباس میخواستم سرم و برگردوندم پتو رو داده کنار سری سرم و برگردوندم اونور و در همون حالت بهش گفتم
+راستی ببخشید میشه بهم ی لباس بدی اخه این لباسم مجلسیه و باهاش راحت نیستم
_باشه لباسم و عوض کردم برات لباس میزارم رو تختم بیا بپوش
+باشه مرسی
رفتم بیرون و رفتم پیش اجوما طبقه پایین
+بیدارش کردم داره میاد
/خوبه دخترم ممنون
ویو کوک
امیدوارم ندیده باشم ک اونجوری خوابیده بودم(اتفاقا دید خوبم دید 😂)
لباسم و عوض کردم و برای کاترین با توجه ب هوا یه دست هودی شلوار مشکی گذاشتم رو تخت تا بیاد بپوشه رفتم طبقه پایین ک دیدم اجوما از خواب بیدار شده رفتم سمتش و بهش سلام و صبح بخیر گفتم اونم گفت..
/سلام پسر نازم صبح تو هم بخیر خوبی؟
_ممنونم اجوما خوبم
روبه کاترین کردم و بهش گفتم
_برات لباس گذاشتم میتونی بری بپوشی
+سری تکون داد و رفت طبقه بالا
اجوما ازم پرسید
/ازش خوشت میاد پسرم؟
روبهش کردم و گفتم
_اگر بخوامم نمیتونم
/چرا؟
قضیه خانوادمون و بهش گفتم
/اگر دوسش داشته باشی این چیزا مانع نمیشن پسرم
لبخندی بهش زدم
رفتم سر میز صبحونه که دیدم.....
بنده خیلی کرمویم 😂✨
❤️✨🧚♀
۳۱.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.