تصادف
#تصادف
PT:4
رفتم درو باز کردم که دیدم هیونا اومده
هیونا:اون زنیکه کجاس؟
هیونجین:هوشششش اون زنیکه ای که داری میگی زن منه پس لطفا لال مونی بگیر
هیونا هولم داد عقب و اومد تو خونه که ا.ت و دید
هیونا:پس اونی که با شوهر من تو رابطهس تویی هوم؟
ا.ت:شوهرت؟؟؟؟؟؟؟
هیونجین:عزیزم اهمیت نده حالش خوش نیس
هیونا:من حالم خوش نیس الان حال خوش و نشونت میدم
موهاشو جمع کرد و رفت جلو و شروع کرد به کشیدم موهای ا.ت و محکم زدش له دیوار که دستشو گرفتم ببرمش بیرون
هیونا:میکشمت خودم با همین دستام میکشمت عوضی
هیونجین:عوضی خودتی حالا دهنتو ببند
هیونا رو پرت کردم بیرون و دیدم از پشت پنجره داره نگاه میکنه که ا.ت و جلوش بغل کردم و لبشو بوسیدم
ا.ت:هیون اون زنه کی بود؟
هیونجین:یه روانی من فقط باهاش دوست بودم ولی اون خیال عاشقی و ازدواج برداشته بود ببخشید عشقم اگه چیزیت شد
ا.ت:مهم نیس
نمیدونم چرا ولی خوشحال بودم ا.ت چیزیش نشد و ازم متنفر نشد با اینکه هنوز عاشق هیونا بودم و از ا.ت بدم میومد
هیونجین:ا.ت من بازم متاسفم اگه چیزیت شد
ا.ت:نه حالم خوبه چیزیم نشد
هیونجین:خب میتونی خونه بمونی من باید برم جایی
ا.ت:باشه
ا.ت و بغل کردم و رفتم بالا لباس پوشیدم باید میرفتم با هیونا صحبت کنم سوار ماشین شدم رفتم پیش هیونا
*ا.ت ویو*
حوصلم سر رفت و ساعت 9 شب شده بود رفتم اماده شدم و خواستم برم بار میدونستم هیون بیاد میخواد همش زنگ بزنه برای همسن گوشیمو نبردم و یه لباس تقریبا باز پوشیدم و رفتم تاکسی گرفتم رسیدم بار و کلی مست کردم که دیدم ساعت شده 2 شب وسایلمو برداشتم که یه پسره به زور منو سوار ماشین کرد و رسوندتم خونه منم درو باز کردم رفتم تو خونه
*هیونجین ویو*
وقتی دیدم ا.ت از ماشین یه پسره با اون لباس پیاده شد ناخواسته عصبی شدم و وقتی اومد تو خونه از پشت گرفتمش و بردم انداختمش تو اتاق
........
PT:4
رفتم درو باز کردم که دیدم هیونا اومده
هیونا:اون زنیکه کجاس؟
هیونجین:هوشششش اون زنیکه ای که داری میگی زن منه پس لطفا لال مونی بگیر
هیونا هولم داد عقب و اومد تو خونه که ا.ت و دید
هیونا:پس اونی که با شوهر من تو رابطهس تویی هوم؟
ا.ت:شوهرت؟؟؟؟؟؟؟
هیونجین:عزیزم اهمیت نده حالش خوش نیس
هیونا:من حالم خوش نیس الان حال خوش و نشونت میدم
موهاشو جمع کرد و رفت جلو و شروع کرد به کشیدم موهای ا.ت و محکم زدش له دیوار که دستشو گرفتم ببرمش بیرون
هیونا:میکشمت خودم با همین دستام میکشمت عوضی
هیونجین:عوضی خودتی حالا دهنتو ببند
هیونا رو پرت کردم بیرون و دیدم از پشت پنجره داره نگاه میکنه که ا.ت و جلوش بغل کردم و لبشو بوسیدم
ا.ت:هیون اون زنه کی بود؟
هیونجین:یه روانی من فقط باهاش دوست بودم ولی اون خیال عاشقی و ازدواج برداشته بود ببخشید عشقم اگه چیزیت شد
ا.ت:مهم نیس
نمیدونم چرا ولی خوشحال بودم ا.ت چیزیش نشد و ازم متنفر نشد با اینکه هنوز عاشق هیونا بودم و از ا.ت بدم میومد
هیونجین:ا.ت من بازم متاسفم اگه چیزیت شد
ا.ت:نه حالم خوبه چیزیم نشد
هیونجین:خب میتونی خونه بمونی من باید برم جایی
ا.ت:باشه
ا.ت و بغل کردم و رفتم بالا لباس پوشیدم باید میرفتم با هیونا صحبت کنم سوار ماشین شدم رفتم پیش هیونا
*ا.ت ویو*
حوصلم سر رفت و ساعت 9 شب شده بود رفتم اماده شدم و خواستم برم بار میدونستم هیون بیاد میخواد همش زنگ بزنه برای همسن گوشیمو نبردم و یه لباس تقریبا باز پوشیدم و رفتم تاکسی گرفتم رسیدم بار و کلی مست کردم که دیدم ساعت شده 2 شب وسایلمو برداشتم که یه پسره به زور منو سوار ماشین کرد و رسوندتم خونه منم درو باز کردم رفتم تو خونه
*هیونجین ویو*
وقتی دیدم ا.ت از ماشین یه پسره با اون لباس پیاده شد ناخواسته عصبی شدم و وقتی اومد تو خونه از پشت گرفتمش و بردم انداختمش تو اتاق
........
۳.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.