بیشتر که می گذرد پوست دلت کلفت می شود رابطه هایی که می آی
بیشتر که میگذرد پوست دلت کلفت میشود رابطههایی که میآیند و میروند مثل قطارهای سرگردان بیمقصد...دیگر کسی نمیتواند لبانت را از بغض بلرزاند. به همه لبخندی میزنی از سر همدردی و کلاهت را از روی میز برمیداری و راهت را میکشی و میروی پی کارت...نه گلهای در کار است نه انتظاری. اینطوری است که آدمها از مقابل هم رد میشوند اثری روی هم میگذارند و میروند سراغ بعدی. بیشتر من را یاد قمارخانهها میاندازند. باید ببینی مهرهات روی کدام خانه از حرکت میایستد، و آیا حالا آن وقت تو برنده شدهای یا اینکه هر چه داشتی را برای این توقف نابهنگام باختهای. زندگی داستان غمانگیز این قمارخانه است.
بعد دیگر از اینکه تنها هستی نمیترسی. مثل من که این روزها از تنهایی لذت میبرم. لذتی که هم غریب است هم دوستداشتنی. سعی میکنی قدرش را بدانی. هرچند گاهی دلت با چشمان خیساش به تو نگاه میکند و با هزار زبان بیزبانی میگوید کمبود دوستداشتهشدن دارد. دلت برایش میسوزد!!
بعد دیگر از اینکه تنها هستی نمیترسی. مثل من که این روزها از تنهایی لذت میبرم. لذتی که هم غریب است هم دوستداشتنی. سعی میکنی قدرش را بدانی. هرچند گاهی دلت با چشمان خیساش به تو نگاه میکند و با هزار زبان بیزبانی میگوید کمبود دوستداشتهشدن دارد. دلت برایش میسوزد!!
۴۸۰
۰۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.