پارت اول ((دلیل خنده هام))
#پارت_اول ((دلیل خنده هام))
لبخنـدی زدی و از خونه رفتی بیرون.. این روستای کوچیک مگه چقدر با جایی ک برادرت بود فاصله داشت؟ دیگه داشت شب میشـد.. بارون شروع کرد به باریدن:) از خونه رفتی بیرون و تا جایی که میتونستی دوییدی... مادر بزرگ خواب بود و اگر بیدار میشد و میفهمید بیدار شدی باید تمام غرزدناش رو تحمل میکردی..:) همینطوری ک راه میرفتی با لبخندی ب طور لِی لِی مانند میپریدی.. از کنار هرکی که رد میشدی بهش سلام میدادی چون توی این روستا همه گی باهم آشنا بودین.. رفتی توی مغازه آقای ویکتور و یه دسته گل رز آبی خریدی.. بعد از پرداخت کردن پول به سرعت از مغازه اومدی بیرون و نگاهی به راه روبروت انداختی و دوباره دوییدی:)
نفس نفس میزدی.. موهای بورِت ک تا بالای زانوهات بود خیس شده بودن.. چشم های آبیت قشنگ ترین ایده ی نقاشی دنیا توی این بارون سرد و بی جون بود!
خم میشدی و روی تک تک سنگ قبرهای سرد یه گل رز آبی میزاشتی..
با رسیدن به جایی که میخواستی دسته گل رز رو روی سنگ گذاشتـی وگفتی: دیگه حتی به خوابمم نمیای برادر.. میدونی ک اگر بیام اینجا برام دردسر درست میشه.. چرا فراموش کردی؟ چرا فراموش کردی که اینجا یه خواهر داری؟
یه قطره اشک از گوشه ی چشمهات روی سنگ سرد ریخت ..
ادامه دادی: من دیگه باید برم.. یادت نره شب بیای به خوابم!
لبخندی زدی و با دست اشکات و پاک کردی.. بارون کم کم قطع شد و این جای خوشحالی داشت:)
خونتون دور بود .. نمیدونستی چه دلیلی بیاری برای اینکه انقد دیر داری برمیگردی ولی میدونستی مادربزرگ از اینکه دوباره به قبرستون رفتی حسابی عصبی میشه..
گوشی رو در اوردی و به پدرت زنگ زدی..
صدای عصبیش پیچید توی گوشِت.. انقد صداش بلند بود ک چشمات و به هم فشار دادی و گوشی رو از گوشات فاصله دادی..
پدرت داد زد: چیه؟ مگه نگفتـم مزاحم نشو خوب میدونی کار دارم
کتی: من میرم خونه ی جیسو.. فعلا خداحافظ
تا داد زد ((داری چی میگـی)) گوشی رو قطع کردی و به راهت ادامه دادی
.
.
.
در خونه ی جیسو رو زدی.. با چهره ای پف کرده در رو باز کرد.. سریع رفتی توی خونه و در رو بستی:)
سلامی دادید و نشستید.. مثل همیشه روی در و دیوار پر بود از عکسای بی تی اس..
اخمی کردی و گفتی: چرا نمیری ببینیشون؟
جیسو: میخام برم کره..توعم باهام میای دیگه نه؟ راستش من اومدم اینجا تا تورو با خودم ببرم :)
جیسو توی شهر زندگی میکرد و واقعا پولدار بود.. نمیدونستی مامانش چه کارس ولی واقعا خیلی پولدار بودن.. نگاهش بهت افتاد:)
سرفه ای کرد و ادامه داد: میای دیگه نه؟ اینطوری هم تو از شر کتک خوردن از بابات راحت میشی و هم من از شر این کشور مزخرف..
آب دهنت و با ترس قورت دادی و گفتی: من..مـن نمیتونـم!
((پایان پارت ۱))
لبخنـدی زدی و از خونه رفتی بیرون.. این روستای کوچیک مگه چقدر با جایی ک برادرت بود فاصله داشت؟ دیگه داشت شب میشـد.. بارون شروع کرد به باریدن:) از خونه رفتی بیرون و تا جایی که میتونستی دوییدی... مادر بزرگ خواب بود و اگر بیدار میشد و میفهمید بیدار شدی باید تمام غرزدناش رو تحمل میکردی..:) همینطوری ک راه میرفتی با لبخندی ب طور لِی لِی مانند میپریدی.. از کنار هرکی که رد میشدی بهش سلام میدادی چون توی این روستا همه گی باهم آشنا بودین.. رفتی توی مغازه آقای ویکتور و یه دسته گل رز آبی خریدی.. بعد از پرداخت کردن پول به سرعت از مغازه اومدی بیرون و نگاهی به راه روبروت انداختی و دوباره دوییدی:)
نفس نفس میزدی.. موهای بورِت ک تا بالای زانوهات بود خیس شده بودن.. چشم های آبیت قشنگ ترین ایده ی نقاشی دنیا توی این بارون سرد و بی جون بود!
خم میشدی و روی تک تک سنگ قبرهای سرد یه گل رز آبی میزاشتی..
با رسیدن به جایی که میخواستی دسته گل رز رو روی سنگ گذاشتـی وگفتی: دیگه حتی به خوابمم نمیای برادر.. میدونی ک اگر بیام اینجا برام دردسر درست میشه.. چرا فراموش کردی؟ چرا فراموش کردی که اینجا یه خواهر داری؟
یه قطره اشک از گوشه ی چشمهات روی سنگ سرد ریخت ..
ادامه دادی: من دیگه باید برم.. یادت نره شب بیای به خوابم!
لبخندی زدی و با دست اشکات و پاک کردی.. بارون کم کم قطع شد و این جای خوشحالی داشت:)
خونتون دور بود .. نمیدونستی چه دلیلی بیاری برای اینکه انقد دیر داری برمیگردی ولی میدونستی مادربزرگ از اینکه دوباره به قبرستون رفتی حسابی عصبی میشه..
گوشی رو در اوردی و به پدرت زنگ زدی..
صدای عصبیش پیچید توی گوشِت.. انقد صداش بلند بود ک چشمات و به هم فشار دادی و گوشی رو از گوشات فاصله دادی..
پدرت داد زد: چیه؟ مگه نگفتـم مزاحم نشو خوب میدونی کار دارم
کتی: من میرم خونه ی جیسو.. فعلا خداحافظ
تا داد زد ((داری چی میگـی)) گوشی رو قطع کردی و به راهت ادامه دادی
.
.
.
در خونه ی جیسو رو زدی.. با چهره ای پف کرده در رو باز کرد.. سریع رفتی توی خونه و در رو بستی:)
سلامی دادید و نشستید.. مثل همیشه روی در و دیوار پر بود از عکسای بی تی اس..
اخمی کردی و گفتی: چرا نمیری ببینیشون؟
جیسو: میخام برم کره..توعم باهام میای دیگه نه؟ راستش من اومدم اینجا تا تورو با خودم ببرم :)
جیسو توی شهر زندگی میکرد و واقعا پولدار بود.. نمیدونستی مامانش چه کارس ولی واقعا خیلی پولدار بودن.. نگاهش بهت افتاد:)
سرفه ای کرد و ادامه داد: میای دیگه نه؟ اینطوری هم تو از شر کتک خوردن از بابات راحت میشی و هم من از شر این کشور مزخرف..
آب دهنت و با ترس قورت دادی و گفتی: من..مـن نمیتونـم!
((پایان پارت ۱))
۹۲.۶k
۱۳ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.