پارت۳
پارت۳
یعنی همون مردیه که دیشب دیدمش....
شین.میا بیا اینجا کاره دارم
میا.بله
میا.خب مثل اینکه از بچه ها شنیدی که کیم تهیونگ دیشب به اینجا اومده و خب میرم سر اصل مطلب اون تورو به عنوان فرزند خونش انتخاب کرده
میا...با شنیدن این حرف انگار خون توی رگاش منجمد شدن
میا.اما اقای شین من نمیخوام برم
شین.ازت نظر نپرسیدم
میا.اما...
شین.اما و ولی نداره بهت گفتم برو وسایلتو جمع کن
اشک هایی که یکسال میشد خبری ازشون نبود الان مثل مروارید از چشم های میا دایین میومدن ...اون هنوز چهره پدرش مهربونی مادرش و صدای خنده برادرشو از یاد نبرده بود هنوز بوی عطر تن اونها رو به یاد داشت تمام خاطراتی که توی این۱۵سال داشت رو به یاد اورد ... اما الان یک خانواده جدید قراره سراغش بیاد...میتونه تحمل کنه؟قلبش گنجایش داره؟
با سردرد بدی که اثرات مستی دیشبش بود بیدار شد قرصی رو بین لباش قرار داد و با جرعه ای اب اونو قورت داد بدون اینکه به جیمین بگه از خونه بیرون رفت
...
با چشم های اشکی شروع به جمع کردن وسایلش شد ...میدونی چی از همه بدتره اینکه کسی نیست بهش بگه نرو....دلم تنگ میشه برات...هیچ کسی براش انتظار نمیکشه اون چه اینجا چه جایی دیگه براش فرقی نداره
میا بیا بیرون زود باش
میا.اومدم
شین.سلام کن این سرپرست تو کیم تهیونگ هست
میا.سلام اقای کیم
تهیونگ.همراه من بیا
میا و تهیونگ هردو از پرورشگاه بیرون رفتند کیا برای چند لحظه مکث کرد نگاهی به ساختمون روبه روش انداخت دیگه قرار نیست به اینجا بیاد
تهیونگ.میتونی منو با اسم صدا کنی اما در مراسمات من پدرتم پدرقانونیت فهمیدی
میا.بله
تهیونگ.باید چند تا قانون و بهت بگم
اول اینکه تو تا الان خارج بودی و بخاطر تحصیلاتت برگشتی
دوم قراره باهم زندگی کنیم سرو صدا ممنوعه و دختلت کردن تو کار من ممنوعه بدون اجازه وارد اتاقم نمیشی
میا.باشه
یعنی همون مردیه که دیشب دیدمش....
شین.میا بیا اینجا کاره دارم
میا.بله
میا.خب مثل اینکه از بچه ها شنیدی که کیم تهیونگ دیشب به اینجا اومده و خب میرم سر اصل مطلب اون تورو به عنوان فرزند خونش انتخاب کرده
میا...با شنیدن این حرف انگار خون توی رگاش منجمد شدن
میا.اما اقای شین من نمیخوام برم
شین.ازت نظر نپرسیدم
میا.اما...
شین.اما و ولی نداره بهت گفتم برو وسایلتو جمع کن
اشک هایی که یکسال میشد خبری ازشون نبود الان مثل مروارید از چشم های میا دایین میومدن ...اون هنوز چهره پدرش مهربونی مادرش و صدای خنده برادرشو از یاد نبرده بود هنوز بوی عطر تن اونها رو به یاد داشت تمام خاطراتی که توی این۱۵سال داشت رو به یاد اورد ... اما الان یک خانواده جدید قراره سراغش بیاد...میتونه تحمل کنه؟قلبش گنجایش داره؟
با سردرد بدی که اثرات مستی دیشبش بود بیدار شد قرصی رو بین لباش قرار داد و با جرعه ای اب اونو قورت داد بدون اینکه به جیمین بگه از خونه بیرون رفت
...
با چشم های اشکی شروع به جمع کردن وسایلش شد ...میدونی چی از همه بدتره اینکه کسی نیست بهش بگه نرو....دلم تنگ میشه برات...هیچ کسی براش انتظار نمیکشه اون چه اینجا چه جایی دیگه براش فرقی نداره
میا بیا بیرون زود باش
میا.اومدم
شین.سلام کن این سرپرست تو کیم تهیونگ هست
میا.سلام اقای کیم
تهیونگ.همراه من بیا
میا و تهیونگ هردو از پرورشگاه بیرون رفتند کیا برای چند لحظه مکث کرد نگاهی به ساختمون روبه روش انداخت دیگه قرار نیست به اینجا بیاد
تهیونگ.میتونی منو با اسم صدا کنی اما در مراسمات من پدرتم پدرقانونیت فهمیدی
میا.بله
تهیونگ.باید چند تا قانون و بهت بگم
اول اینکه تو تا الان خارج بودی و بخاطر تحصیلاتت برگشتی
دوم قراره باهم زندگی کنیم سرو صدا ممنوعه و دختلت کردن تو کار من ممنوعه بدون اجازه وارد اتاقم نمیشی
میا.باشه
۴.۲k
۰۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.