p
p...8
بعد چند زور فکر کردن ژان به این نتیجه رسید که نمیتونه از ییبو انتقام بگیره چونکه نمیتونست احساساتش نسبت به ییبو تعقیر بده از اونجایی که سرپرست به ژان گفته بود جای خواهر و مردمش امنه تصمیم گرفت یک مدتی تو مکان مخفی اقامت کنه و تو تنهایی خودش باشه با مردم این قلعه زندگی کنه یه مدت کوتاه تا بتونه گذشته فراموش کنه و ی فکری برای آینده کنه
بعد دو هفته شی چو یه جنازه پیدا کرد که صورتش کلا نابود شده بود ییبو دید اون جنازه رنگش پرید
شی چو..کالبد شکاف میگه این دختره و بر اسر افتادن از جای بلند مرده
ییبو ..این جنازه از کجا پیدا کردین
شی چو ..این جنازه از کنار دره پیدا کردیم
ییبو با شنیدن این حرف روی پاهاش افتاد و گریه کردنش شروع شد کاملا دیوونه شد و قلبش شکست بعد چند روز دیگه مرگ ژان قبول کرده بود جنازه سوزوندن به همراه وسایل ژان
ییبو اومد و گفت متاسفم همش تقصیر منه اگه اینقد خودخواه نبودم این اتفاق ها نمیافتاد دینگ یوشی لیژان آورده بود لیژان با دیدن جنازه که داشتند میسوزانند اومد داد زد که نه نهههه ای خواهر من نیست امکان نداره گریه شروع کرد اما اینجا وضعیت ییبو از همه بدتر بود حدود بعد یک ماه همه چیز عادی شد یعنی دیگه کامل باور شد و ییبو تبدیل به یه آدم کنیه ای سرد بد اخلاق شد
لی مین اومد.پیش چینیونگ
لی مین.. میخوایی انتقام بگیری
چینیونگ..معلومه میخوام دیگه هیچ حسی به ییبو ندارم وقتی گم شدم اون کلی دروغ به پدرم زد د حالا پدرم که تمام خوانوادم بود از من گرفت من میخوام انتقام بگیرم
لی مین.پس با من بیا چینیونگ به دنبالش رفت به موجین رسیدن چینیونگ اولش یکم ترسید وشکه شد و بعد لی مین همه ای قضیه براش تعریف کرد و چینیونگ به فرقه شیاطین برای و جزو افراد اونا شو البته برای اینکه از همه جای اواندل میدونست خیلی کمک به فرقه شیاطین کرد روزها همین جوری در حال گذر بودند چن ژیوان دیگه کاملا تعقیر کرده بود و شوکای لئو وولی دفاعیه خودشونو درست کرده بودند و همینجوری فقط به دنبال دفاع نبودند بلکه میخواستند با اواندل مقابله کنن لیژان دیگه به زندگی تو لاویان عادت کرده بود ولی اونویوشوشین هنوزم دلتنگ روزای قبلیشون بودند دلتنگت خوانوادشون و همینطور مالیشان لینگ هه ..میخواست لیژان نجات بده اما فعلا نه قدرتشو داشت نه توانش برای همین دیگه تصمیم گرفت اين زندگی ول کنه و با یکم تعقیر کنه با خوانوادش هنوز مشکل داشت تواين چند وقتی که گذشته بود به مقام ژنرال رسید و مورد توجه مردم قرار گرفت و با قدرت هردو برادر دیگه اواندل قادر به حمله به سلیب اتش نشد چونکه اونا همیشه آماده بودند البته ییبو زیاد اهمیت نمیداد
پایان فلش بک......
بعد چند زور فکر کردن ژان به این نتیجه رسید که نمیتونه از ییبو انتقام بگیره چونکه نمیتونست احساساتش نسبت به ییبو تعقیر بده از اونجایی که سرپرست به ژان گفته بود جای خواهر و مردمش امنه تصمیم گرفت یک مدتی تو مکان مخفی اقامت کنه و تو تنهایی خودش باشه با مردم این قلعه زندگی کنه یه مدت کوتاه تا بتونه گذشته فراموش کنه و ی فکری برای آینده کنه
بعد دو هفته شی چو یه جنازه پیدا کرد که صورتش کلا نابود شده بود ییبو دید اون جنازه رنگش پرید
شی چو..کالبد شکاف میگه این دختره و بر اسر افتادن از جای بلند مرده
ییبو ..این جنازه از کجا پیدا کردین
شی چو ..این جنازه از کنار دره پیدا کردیم
ییبو با شنیدن این حرف روی پاهاش افتاد و گریه کردنش شروع شد کاملا دیوونه شد و قلبش شکست بعد چند روز دیگه مرگ ژان قبول کرده بود جنازه سوزوندن به همراه وسایل ژان
ییبو اومد و گفت متاسفم همش تقصیر منه اگه اینقد خودخواه نبودم این اتفاق ها نمیافتاد دینگ یوشی لیژان آورده بود لیژان با دیدن جنازه که داشتند میسوزانند اومد داد زد که نه نهههه ای خواهر من نیست امکان نداره گریه شروع کرد اما اینجا وضعیت ییبو از همه بدتر بود حدود بعد یک ماه همه چیز عادی شد یعنی دیگه کامل باور شد و ییبو تبدیل به یه آدم کنیه ای سرد بد اخلاق شد
لی مین اومد.پیش چینیونگ
لی مین.. میخوایی انتقام بگیری
چینیونگ..معلومه میخوام دیگه هیچ حسی به ییبو ندارم وقتی گم شدم اون کلی دروغ به پدرم زد د حالا پدرم که تمام خوانوادم بود از من گرفت من میخوام انتقام بگیرم
لی مین.پس با من بیا چینیونگ به دنبالش رفت به موجین رسیدن چینیونگ اولش یکم ترسید وشکه شد و بعد لی مین همه ای قضیه براش تعریف کرد و چینیونگ به فرقه شیاطین برای و جزو افراد اونا شو البته برای اینکه از همه جای اواندل میدونست خیلی کمک به فرقه شیاطین کرد روزها همین جوری در حال گذر بودند چن ژیوان دیگه کاملا تعقیر کرده بود و شوکای لئو وولی دفاعیه خودشونو درست کرده بودند و همینجوری فقط به دنبال دفاع نبودند بلکه میخواستند با اواندل مقابله کنن لیژان دیگه به زندگی تو لاویان عادت کرده بود ولی اونویوشوشین هنوزم دلتنگ روزای قبلیشون بودند دلتنگت خوانوادشون و همینطور مالیشان لینگ هه ..میخواست لیژان نجات بده اما فعلا نه قدرتشو داشت نه توانش برای همین دیگه تصمیم گرفت اين زندگی ول کنه و با یکم تعقیر کنه با خوانوادش هنوز مشکل داشت تواين چند وقتی که گذشته بود به مقام ژنرال رسید و مورد توجه مردم قرار گرفت و با قدرت هردو برادر دیگه اواندل قادر به حمله به سلیب اتش نشد چونکه اونا همیشه آماده بودند البته ییبو زیاد اهمیت نمیداد
پایان فلش بک......
- ۲.۷k
- ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط