صبح باصدایه وحشتناکه گوشیم چشاموبازکردم نوری که به اتاق م

صبح باصدایه وحشتناکه گوشیم چشاموبازکردم نوری که به اتاق میتابیدچشموزدکه سریع باپشته دستم چشاموپوشوندم وآروم آروم دستموازروچشام برداشتم گوشی که داش خودشومیکشت برداشتم وتلفنه سبزولمس کردم
من:بله
بنفشه:خوبی (باتردیدچون ازصدام فهمیده بودخوب نیستم)
من:نمیدونم
بنفشه:دیشب چه اتفاقی اوفتاد
من:نمیدونم
بنفشه:یعنی چی که نمیدونم قبول که نکردی
من:هنوزامیدی دارم که بتونم درستش کنم
بنفشه:قبول کردی
من:راهه دیگه ای نداشتم
بنفشه:الناچطورراهه دیگه ای نداشتی توچطورتونستی اون پسره روانتخاب کنی
من:درواقعه خانواده اموانتخاب کردم
بنفشه سکوت کرداونم میدونس الکی اعصبانی شده اونم میدونس راهه دیگه ای نداشتم
بنفشه بابغض:خاهری ناراحت نشیایه وقت اینام میگذرن حتماحکمتی توش بوده
من:بنفشه بعدازازدس دادنه ماهان حکمتشودیگه میخام چیکارکه بغضم ترکیدحالادیگه هردوداشتیم گریه میکردیم
بنفشه:هموببینیم
من:نه امروزنمیتونم میخام تمامه تلاشموکنم ببینم میتونم حلش کنم
بنفشه:باشه پس فعلا
گوشیوپرت کردم روتخت ورفتم دسشویی تادس وصورتموبشورم انقدگریه کرده بودم چشمام قرمزبودن به طرفه سالن رفتم تاآخرین تلاشمم کنم مامانوبابارویه صندلیایه اپن نشسته بودنوداشتن صبحونه میخوردن به طرفه کتریوقوریه رویه گازرفتم وبراخودم چایی ریختمونشستم کنارمامان
حرفی نزدم چون میدونستم بالاخره یکیشون سره حرفوبازمیکنن که اینطورم شد
بابا:برایه جمعه قرارگذاشتیم بریم محضر
من باتعجب نگاشون کردم چون واقعافک نمیکردم به ای زودی اتفاق بیفته
فنجونه چاییموزمین گذاشتم وگفتم:باورنمیشه یه پدرومادرچطورمیتونن برایه بدبخت کردن بچه شون انقدعجله کنن
بابا:این تصمیمی بودکه خودت گرفتی
من:چاره ای دیگه ام داشتم؟
فک نمیکردم یه روزی حس کنم بدترین پدرومادردارم
مامان:اگه بدبودیم همچین تصمیمی نمیگرفتی(منظورش این بوداگه بدبودیم ماهانوانتخاب میکردی)
واقعاحرفی نداشتم تاالانم به بهترین شکله ممکن پدرومادری روبه جاآوردن الانم مثلابه صلاحم انجام میدادند
من:بادرموندگی گفتم بابامن اونودوسش ندارم نمیتونم باهاش ازدواج کنم الانم فقط وفقطم بخاطره شماقبول کردم
بابا:ببین الناتاالان همیشه سراین موضوع بابحث پیش رفتیم ولی ایندفعه برای باره آخرمیخایم جداازبحث ودعواصبحت
کنیم ببین بابایی هرپدرومادری خوشبختی وخوش حالیه بچشون میخان مخصوصاماکه خودت میدونی چقددوست داریم ماهان پسری نیس که بتونه توروخوشبخت کنه هم خانوادش هم خودش مشکله اصلیه مان ولی امیرعلی قضیش باماهان جداس امیرعلی پسریه که منومادرت میتونیم با اطمینان کامل توروبهش بسپاریم این حس توبه ماهان میگذره ولی اگه اونوانتخاب کنی دیگه راهی برایه برگشت نیست اگه نتونه خوشبختت کنه چیزی نیس که بگی امروزنشدفردا چون هرروزت بدترازدیروزت میشه به مااعتمادکن مطمئنم یه روزی ازمون متشکرمیشی چه مرده چه زنده
من یکم توفکررفتموبه مامان نگاکردم که بابستنه چشماش تمامه حرفایه باباروتائیدکرد
من:ولی من اگه جایه شمابودم میزاشتم دخترم باکسی که دوستش داره بره وبدبخت شه نه اینکه باکسی که دوس نداره بره واظهاره خوشبختی کنه وازسره میزپاشدموبه طرفه اتاقم قدم برداشتم
دروبستمورویه تخت درازکشیدم حسه عجیبی بود حالابدبودانگاردنیاداش روسرم میچرخیدوهرآدمی که توهردورمقابلم قرارمیگرفت و یه چیزمیگفت حرفایه بابایه جورایی تومخم رفته ولی قدرته قلبم خیلی بیشترازمغزم بودنمیتونستم دربرابرش مقاومت کنم وکاری خلافه اونوانجام بدم بعدازکلی فک کردن به این رسیدم که واقعادیگه چاره ای ندارم گوشی روازروعسلی برداشتم وتویه ادلیستام دنباله شماره ماهان گشتم
دیدگاه ها (۸)

ماهان:الومن:سکوتماهان:الوالومن:سکوتماهان:الوالناصدات نمیاد ن...

واقعااین منم چقدآرزویه این روزوداشتم همیشه فک میکردم بهترین ...

داشتم تواتاقم آماده میشدم بدترین لباساموپوشیدم آرایشیم که نک...

وااااای این مردچقدخوبع چقدگلهچقداین حرفش خوبه😻

#Gentlemans_husband#Season_two#part_232_سلام عزیزم صبحتون بخ...

#شب_خاص Part 24محافظت کنم...و...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲' 𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟭𝟬هوانگ مین با تعجب نگاهم میکر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط