ماهانالو
ماهان:الو
من:سکوت
ماهان:الوالو
من:سکوت
ماهان:الوالناصدات نمیاد
نمیتونستم قدرتشونداشتم چطوربهش بگم چی بگم
فکر:بالاخره بایدبهش بگی
یه نفسه عمیق کشیدم که بتونم بغضموپنهون کنم ازش
من:الوماهان
ماهان:سلام خوبی چراج نمیدی
من:بایدهموببینیم
ماهان سکوت کرد
ماهان:اتفاقی اوفتاده
من:میگم بهت تانیم ساعت کافی شاپه هات منتظرتم
ماهان:النانگران شدم بگوچی شده حالاصدایه اونم میلرزیدفهمیده بود
من:پشته تلفن نمیشه بیامیگم منتظرتم واجازه ج دادنوبهش ندادم وگوشیوقطع کرد
سرموبینه دستام گرفتموجمجمه اموفشردم نمیدونم نمیدونم چی بگم بهش من بهش قول داده بودم بهم برسیم فقدوفقدماله هم بشیم یه قطره اشک ازگوشه چشمم رویه گونم خزیدقطره هایه اشک پشته سرهم میومدن اشکموپاک کردموبایه نفسه عمیق ازرویه تخت پاشدم آماده شدم وبه طرف پارکینگ رفتم همیشه وقتی باماهان قرارداشتم بااینکه کافی شاپ زیادم ازخونمون دورنبود ولی احساس میکردم راه خیلیه طولانیه ولی الان تویه چشم بهم زدن رسیدم انگارهمه چیزوهم کس دوست داشتن ماهانوازدست بدم حتی زمان ماشینوپارک کردم طرفه کافی شاپ قدم برادشتم که بعدازدوقدم واستادم نمیتونستم نه من نمیتونستم برگشتموطرفه ماشین قدم تندکردم
فکر:یعنی انقدبی انصافی که نمیخایی حتی باهاش خداحافظی کنی
خداحافظی خداحافظی چه کلمه نفرت انگیزی انگارهمین چن ثانیه پیش بودتویه تولدفرزانه سرع میزمون اومدودستشوطرفم گرفت وسلام کردحالاچطورمیتونستم دستشوول کنم بااشکای که ازچشمام جاری شدبه خودم اومدم
من تواین راه تنهایه تنهام همونطورکه میخوام کله عمرمویه عالمه غصه روتنهایی تامل کنم بایداین کارم تنهایی تموم کنم به عشقم خودم پایان بدم
دره کافی شاپوبازکردم واردشدم
ماهان همون جایه همیشگی نشسته بودمادوسال پیش عشقمونوباهم بودنمونو توهمین کافی شاپ وسره همون میزشروع کردیم حالاسره همون میزم بایدتمومش کنم
ماهان که دیدتم باتعجب ازسره جاش پاشد
من:سلام
ماهان:ال ال الن ا این چه سرووضعیه چشات چراقرمزه چی شده چراگفتی بیام چراناراحتی
این همه سوالوچطورمیتونستم ج بدم ازاین همه نگرانی چطورمیخواستم دل بکنم چشم پوشی کنم
ماهان:باصدایع بلند النامیگم چی شده سرموانداخته بودم پایین وپوشته انگشتاموتن تن میکندم
من:میگم
ماهان ساکت شدومعلوم بودکه منتظره ولی انگارلال شده بودم زبونم قفل کرده بود
ماهان:د یه حرفی بزن دیگه
توچشاش نگاکردم خیلی پریشون بودخیلی کلافه بود آشوب
من:چشاموبستم دارم ازدواج میکنم
ماهان:سکوت
ماهان:سکوت
ماهان:سکوت
ماهان:میفهمی چی میگی که یه خنده ییه عصبانی کردوگفت النااصن شوخیه خوبی نیس
من:سکوت
من:سکوت
ماهان دادزد:بگویه چیزی بگوچراساکتی چراچیزی نمیگی چراشیطون نمیخندی بگی قیافه ات دیدنی بود بغض کرده بود
واقعاانگارلال شده بودم چراحرفی نداشتم بگم چرا
تمامه ترسموگذاشتم عقب نه ترس ازماهان بلکه ترس ازجدایی ترس ازندیدن ماهان ترس ازشروع کردنه یه جهنم بااون
من:مامان بابام مجبورم کردن گزینه گذاشتن واسم گفتن اگه ولت نکنم بایداوناروول کنم ماهان بخداتمامه تلاشموکردم به قول هام عمل کنم
ماهان چشاشش پرازاشک بودبدونه هیچ حرفی ازسره جاش پاشد
دستشوگرفتم گفتم:ماهان من نمیخام ازدستت بدم نمیخام مجبوربه فراموش کردنت بشم ماهان خودت میدونی همونقدرکه برایه توسخته برایه منم سخته شایدم بیشترازتوچون من مجبورم یکی دیگه رووارده زندگیم کنم و واسش سروکله بزنم
نمیدونم چراداشتم التماسش میکردم ایناروباورکنه اون که بایدبره چراداشتم حرفایی میزدم که براآدمی بودکه میخوایم بمونه
ماهان برگشتوروصندلی نشست
بعدازکلی سکوت
ماهان:بالاخره ازم گرفتنت بالاخره اون روزی که ازش میترسیدم فرارسیدبه اون (امیرعلی رومیگف)حسودیم میشه خیلیم حسودیم میشه میدونی النامن ازبچگی یادگرفتم چیزایروکه دوس دارموازدس بدم ولی توباهمه یه اون چیزافرق داشتی توبرام یه رویایی بودی که میخواستم برآورده اش کنم ولی نشدیکم ساکت شد:نزاشتن وقتی زنگ زدی فهمیدم ازاون چیزی که فرارمیکردم به سرم اومده ولی نمیخاستم باورش کنم تابرسم اینجاانگارانگارنفسایه آخرم بود وبرایه زنده موندن تلاش میکردم تقلامیکردم
من:چراداری عذابم میدی
ماهان:این تنهاچیزیه که تاالان براش حاظربودمم جونمم بدم ولی تونکشی
ماهان ازسره جاش پاشد وبایه خداحافظ کافه روترک کرد
بدنم سرده سرده بودبایه میت هیچ فرقی نداشتم احساس میکردم یه تیکه ازوجودم کنده شداشک پشته اشک انگاراشکام برایه پایین اومدن عجله داشتن پشت سره هم پایین میومدن نفس کشیدن برام سخت شده بود نمیدونم چن ساعت بوداونجانشسته بودم وبه فکررفته بودم که باصدابه خودم اومدم
خانوم خانوم
سرموبلندکردموبهش نگاکردم
مرد:حالتون خوبه
بدونه جواب دادن بهش کولموبرداشتم وازکافه زدم بیرون وخودموبه ماشین رسوندم.
هوادیگه تاریک شده بود صدایه گوشیمم هرچن دیقه یه به گوشم میر
من:سکوت
ماهان:الوالو
من:سکوت
ماهان:الوالناصدات نمیاد
نمیتونستم قدرتشونداشتم چطوربهش بگم چی بگم
فکر:بالاخره بایدبهش بگی
یه نفسه عمیق کشیدم که بتونم بغضموپنهون کنم ازش
من:الوماهان
ماهان:سلام خوبی چراج نمیدی
من:بایدهموببینیم
ماهان سکوت کرد
ماهان:اتفاقی اوفتاده
من:میگم بهت تانیم ساعت کافی شاپه هات منتظرتم
ماهان:النانگران شدم بگوچی شده حالاصدایه اونم میلرزیدفهمیده بود
من:پشته تلفن نمیشه بیامیگم منتظرتم واجازه ج دادنوبهش ندادم وگوشیوقطع کرد
سرموبینه دستام گرفتموجمجمه اموفشردم نمیدونم نمیدونم چی بگم بهش من بهش قول داده بودم بهم برسیم فقدوفقدماله هم بشیم یه قطره اشک ازگوشه چشمم رویه گونم خزیدقطره هایه اشک پشته سرهم میومدن اشکموپاک کردموبایه نفسه عمیق ازرویه تخت پاشدم آماده شدم وبه طرف پارکینگ رفتم همیشه وقتی باماهان قرارداشتم بااینکه کافی شاپ زیادم ازخونمون دورنبود ولی احساس میکردم راه خیلیه طولانیه ولی الان تویه چشم بهم زدن رسیدم انگارهمه چیزوهم کس دوست داشتن ماهانوازدست بدم حتی زمان ماشینوپارک کردم طرفه کافی شاپ قدم برادشتم که بعدازدوقدم واستادم نمیتونستم نه من نمیتونستم برگشتموطرفه ماشین قدم تندکردم
فکر:یعنی انقدبی انصافی که نمیخایی حتی باهاش خداحافظی کنی
خداحافظی خداحافظی چه کلمه نفرت انگیزی انگارهمین چن ثانیه پیش بودتویه تولدفرزانه سرع میزمون اومدودستشوطرفم گرفت وسلام کردحالاچطورمیتونستم دستشوول کنم بااشکای که ازچشمام جاری شدبه خودم اومدم
من تواین راه تنهایه تنهام همونطورکه میخوام کله عمرمویه عالمه غصه روتنهایی تامل کنم بایداین کارم تنهایی تموم کنم به عشقم خودم پایان بدم
دره کافی شاپوبازکردم واردشدم
ماهان همون جایه همیشگی نشسته بودمادوسال پیش عشقمونوباهم بودنمونو توهمین کافی شاپ وسره همون میزشروع کردیم حالاسره همون میزم بایدتمومش کنم
ماهان که دیدتم باتعجب ازسره جاش پاشد
من:سلام
ماهان:ال ال الن ا این چه سرووضعیه چشات چراقرمزه چی شده چراگفتی بیام چراناراحتی
این همه سوالوچطورمیتونستم ج بدم ازاین همه نگرانی چطورمیخواستم دل بکنم چشم پوشی کنم
ماهان:باصدایع بلند النامیگم چی شده سرموانداخته بودم پایین وپوشته انگشتاموتن تن میکندم
من:میگم
ماهان ساکت شدومعلوم بودکه منتظره ولی انگارلال شده بودم زبونم قفل کرده بود
ماهان:د یه حرفی بزن دیگه
توچشاش نگاکردم خیلی پریشون بودخیلی کلافه بود آشوب
من:چشاموبستم دارم ازدواج میکنم
ماهان:سکوت
ماهان:سکوت
ماهان:سکوت
ماهان:میفهمی چی میگی که یه خنده ییه عصبانی کردوگفت النااصن شوخیه خوبی نیس
من:سکوت
من:سکوت
ماهان دادزد:بگویه چیزی بگوچراساکتی چراچیزی نمیگی چراشیطون نمیخندی بگی قیافه ات دیدنی بود بغض کرده بود
واقعاانگارلال شده بودم چراحرفی نداشتم بگم چرا
تمامه ترسموگذاشتم عقب نه ترس ازماهان بلکه ترس ازجدایی ترس ازندیدن ماهان ترس ازشروع کردنه یه جهنم بااون
من:مامان بابام مجبورم کردن گزینه گذاشتن واسم گفتن اگه ولت نکنم بایداوناروول کنم ماهان بخداتمامه تلاشموکردم به قول هام عمل کنم
ماهان چشاشش پرازاشک بودبدونه هیچ حرفی ازسره جاش پاشد
دستشوگرفتم گفتم:ماهان من نمیخام ازدستت بدم نمیخام مجبوربه فراموش کردنت بشم ماهان خودت میدونی همونقدرکه برایه توسخته برایه منم سخته شایدم بیشترازتوچون من مجبورم یکی دیگه رووارده زندگیم کنم و واسش سروکله بزنم
نمیدونم چراداشتم التماسش میکردم ایناروباورکنه اون که بایدبره چراداشتم حرفایی میزدم که براآدمی بودکه میخوایم بمونه
ماهان برگشتوروصندلی نشست
بعدازکلی سکوت
ماهان:بالاخره ازم گرفتنت بالاخره اون روزی که ازش میترسیدم فرارسیدبه اون (امیرعلی رومیگف)حسودیم میشه خیلیم حسودیم میشه میدونی النامن ازبچگی یادگرفتم چیزایروکه دوس دارموازدس بدم ولی توباهمه یه اون چیزافرق داشتی توبرام یه رویایی بودی که میخواستم برآورده اش کنم ولی نشدیکم ساکت شد:نزاشتن وقتی زنگ زدی فهمیدم ازاون چیزی که فرارمیکردم به سرم اومده ولی نمیخاستم باورش کنم تابرسم اینجاانگارانگارنفسایه آخرم بود وبرایه زنده موندن تلاش میکردم تقلامیکردم
من:چراداری عذابم میدی
ماهان:این تنهاچیزیه که تاالان براش حاظربودمم جونمم بدم ولی تونکشی
ماهان ازسره جاش پاشد وبایه خداحافظ کافه روترک کرد
بدنم سرده سرده بودبایه میت هیچ فرقی نداشتم احساس میکردم یه تیکه ازوجودم کنده شداشک پشته اشک انگاراشکام برایه پایین اومدن عجله داشتن پشت سره هم پایین میومدن نفس کشیدن برام سخت شده بود نمیدونم چن ساعت بوداونجانشسته بودم وبه فکررفته بودم که باصدابه خودم اومدم
خانوم خانوم
سرموبلندکردموبهش نگاکردم
مرد:حالتون خوبه
بدونه جواب دادن بهش کولموبرداشتم وازکافه زدم بیرون وخودموبه ماشین رسوندم.
هوادیگه تاریک شده بود صدایه گوشیمم هرچن دیقه یه به گوشم میر
- ۴.۶k
- ۱۰ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط