Part20
#Part20
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یه لحظه یه نیم نگاه انداختم ، بعد از چند هفته بالاخره بازم دیدمش
چرا هرسری با دیدنش بیشتر درگیر میشدم یا خودم این حس رو میکردم ؟نمیدونم!
دقیقاً پشت به پشت من نشسته بود
از اینجا هم بوی عطرش رو حس میکردم
چه خوش بو!
نگاه خیره ی یاسمن رو روی خودم حس کردم که اشاره داد برم جلو
_ ببین داداش ته وتو شو برات در آوردم این دختره که چشت همش میره سمتش اسمش شیرینه، ترم اول ... و از روزی که اومده تو گلوی خیلی از پسرهای دانشگاه گیر کرده، یه دختر شهرستانیه که مثل اینکه باباش وضعیت خوبه، خیلی خوب و توپ نه ها ولی خوبه، بچه ها میگفتندباباش براش تنهایی خونه گرفته تا حالا خیلی از پسرها بهش پیشنهاد دادند حتی استاد فراهی ، میشناسی که اونم بهش پیشنهاد داده ولی دختره خیلی خونسرد فقط با لبخند ملیح به همشون گفته نه، بچه ها میگفتند خیلی مغرور شده
متفکر نگاش کردم خودم هم از حرفی که میخواستم بزنم دلم لرزید، امیدوار بودم واقعیت نداشته باشه
_ خوب شاید دختره یکی رو تو شهرستانشون داره وایه خودش
_ والله دخترا که چیزی در این باره نگفتند، حالا کی میخوای پاپیش بذاری داداش، دختره هرچقدر هم مغرور باشه خوب یه دختر شهریتانیه و راحت گول گرگهای این جا رو میخوره
لبخند تلخی زدم، یاسمن هم دلش خوش بود ها با نگاهم بهش فهموندم که این دختر کجا و من کجا ولی نمیدونم چه صیغه ای بود یه وسوسه که میگفت میتونم به دستش بیارم، میتونم مال خودمش کنم
ولی چه جوری...
مادر یاسمن زنگ زد و با آرش رفتند ، حالا که شیرین پشت سرم نشسته بود نمیخواستم به این زودی ها از اونجا برم
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
یه لحظه یه نیم نگاه انداختم ، بعد از چند هفته بالاخره بازم دیدمش
چرا هرسری با دیدنش بیشتر درگیر میشدم یا خودم این حس رو میکردم ؟نمیدونم!
دقیقاً پشت به پشت من نشسته بود
از اینجا هم بوی عطرش رو حس میکردم
چه خوش بو!
نگاه خیره ی یاسمن رو روی خودم حس کردم که اشاره داد برم جلو
_ ببین داداش ته وتو شو برات در آوردم این دختره که چشت همش میره سمتش اسمش شیرینه، ترم اول ... و از روزی که اومده تو گلوی خیلی از پسرهای دانشگاه گیر کرده، یه دختر شهرستانیه که مثل اینکه باباش وضعیت خوبه، خیلی خوب و توپ نه ها ولی خوبه، بچه ها میگفتندباباش براش تنهایی خونه گرفته تا حالا خیلی از پسرها بهش پیشنهاد دادند حتی استاد فراهی ، میشناسی که اونم بهش پیشنهاد داده ولی دختره خیلی خونسرد فقط با لبخند ملیح به همشون گفته نه، بچه ها میگفتند خیلی مغرور شده
متفکر نگاش کردم خودم هم از حرفی که میخواستم بزنم دلم لرزید، امیدوار بودم واقعیت نداشته باشه
_ خوب شاید دختره یکی رو تو شهرستانشون داره وایه خودش
_ والله دخترا که چیزی در این باره نگفتند، حالا کی میخوای پاپیش بذاری داداش، دختره هرچقدر هم مغرور باشه خوب یه دختر شهریتانیه و راحت گول گرگهای این جا رو میخوره
لبخند تلخی زدم، یاسمن هم دلش خوش بود ها با نگاهم بهش فهموندم که این دختر کجا و من کجا ولی نمیدونم چه صیغه ای بود یه وسوسه که میگفت میتونم به دستش بیارم، میتونم مال خودمش کنم
ولی چه جوری...
مادر یاسمن زنگ زد و با آرش رفتند ، حالا که شیرین پشت سرم نشسته بود نمیخواستم به این زودی ها از اونجا برم
۳.۱k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.