زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت ۶
یوری روی صندلی نشسته بود و انگار مضطرب بود رفتم سمتش و نشستم روی تخت پیشش و دستای سردش و توی دستم فشردم
این سوک:چیشده عزیزم چرا انقدر استرس داری؟
یوری:میشه منم بیام تو باندت؟
با چشم های گرد نگاهش کردم و بلند شدم سعی کردم آرامشم و حفظ کنم با ملایمت گفتم
این سوک: فردا بهت میگم حالام برو استراحت کن
بدون حرفی بلند شد و رفت بیرون هووف همین و کم داشتم باید ببینم توی چی استعداد داره و به چه دردم میخوره به اجوما گفتم نهار شام من و بیاره اتاقم و امروز پایین نمیرم لپتاپم و روشن کردم و رفتم توی سایت های لباس گشتی زدم بعد هم رفتم یکم بازی کردم که فکری به سرم زد بلند شدم و در و باز کردم و داد زدم
این سوک: یووووووووریییییی
که بدو بدو اومد بالا
یوری: بله ابجیی
این سوک: تو از هک و اینا سر در میاری؟
یوری:یه کم بلدم اما حرفه ای نیستم
این سوک : خب باشه پس بهتره به عنوان هکر آموزش ببینی حالام برو آماده شو باید بریم جایی
و در و بستم که صدای غر غر هاش و شنیدم رفتم سمت کمد و یه دست لباس مشکی برداشتم و پوشیدم بعد گوشیم و برداشتم و رفتم پایین که دیدم یوری هم داره با مامان خدافظی میکنه منم بای بای کردم و اومدم بیرون برای این که جلب توجه نشه کلید بوگاتی مشکیم و برداشتم و رفتم پایین بوقی زدم که یوری اومد سمت ماشین و سوار شد
پارت ۶
یوری روی صندلی نشسته بود و انگار مضطرب بود رفتم سمتش و نشستم روی تخت پیشش و دستای سردش و توی دستم فشردم
این سوک:چیشده عزیزم چرا انقدر استرس داری؟
یوری:میشه منم بیام تو باندت؟
با چشم های گرد نگاهش کردم و بلند شدم سعی کردم آرامشم و حفظ کنم با ملایمت گفتم
این سوک: فردا بهت میگم حالام برو استراحت کن
بدون حرفی بلند شد و رفت بیرون هووف همین و کم داشتم باید ببینم توی چی استعداد داره و به چه دردم میخوره به اجوما گفتم نهار شام من و بیاره اتاقم و امروز پایین نمیرم لپتاپم و روشن کردم و رفتم توی سایت های لباس گشتی زدم بعد هم رفتم یکم بازی کردم که فکری به سرم زد بلند شدم و در و باز کردم و داد زدم
این سوک: یووووووووریییییی
که بدو بدو اومد بالا
یوری: بله ابجیی
این سوک: تو از هک و اینا سر در میاری؟
یوری:یه کم بلدم اما حرفه ای نیستم
این سوک : خب باشه پس بهتره به عنوان هکر آموزش ببینی حالام برو آماده شو باید بریم جایی
و در و بستم که صدای غر غر هاش و شنیدم رفتم سمت کمد و یه دست لباس مشکی برداشتم و پوشیدم بعد گوشیم و برداشتم و رفتم پایین که دیدم یوری هم داره با مامان خدافظی میکنه منم بای بای کردم و اومدم بیرون برای این که جلب توجه نشه کلید بوگاتی مشکیم و برداشتم و رفتم پایین بوقی زدم که یوری اومد سمت ماشین و سوار شد
۴.۲k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.