زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت۷
بی حس داشتیم به هم نگاه میکردیم و یوری هم با تعجب به ما که با صدای شوگا از مسابقه چشم و هم چشمی دست برداشتیم برگشتم سمت شوگا و با خنده پریدم بغلش
این سوک:شوگولییی دلم برات تنگ شده بووود
شوگا: خوبیی چه عجب یه سر به من زدی بی معرفت
راستش شوگا مثل برادرم بود و هکر باند بود از بغلش اومدم بیرون یوری رو بهش معرفی کردم
شوگا:خوشبختم لیدی
یوری :منم همینطور مستر
به سمت تهیونگ که نشسته بود توی جایگاه و داشت تفریحی حساب های مردم و خالی میکرد برگشتم و نگاهش کردم و بعد منم نشستم
این سوک : شوگا میخواستم به یوری آموزش های لازم و بدی و از این به بعد یوری پیش تو میمونه
شوگا: باشه ولی چیزی بلده؟
یوری: درحدی که بتونم گوشیه کسی رو هک کنم و ردش و بزنم
شوگا: خوبه پس کارم راحته نگران نباش مشکلی نیست
تشکری کردم و اومدم بیرون ولی یوری موند اونجا بعد چند دقیقه که منتظر ماشینم بودم تهیونگ اومد بیرون نگاهش و حس میکردم سرم و بلند کردم و گفتم
این سوک: تو هم به بار دعوت شدی؟
تهیونگ: آره میای؟
این سوک : باید بیام ولی با توو باید برم
تهیونگ: درسته یادم رفته بود قراره نامزدیمون رو اعلام کنیم
با حرص بهش خیره شدم که ماشین هامون همزمان رسید که سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت پاساژ
خب راستش من و تهیونگ باند هامون ترکیب شدن و یه باند کاملا بزرگ و قدرت مند و درست کرده برای همین من و تهیونگ هیچ چیز پنهونی از هم نداریم اون نصف باند و اداره میکرد منم نصف دیگش و مثل فروشگاهی که دو تا شعبه داره
از ماشین پیاده شدم و به سمت فروشگاه مورد نظرم حرکت کردم
پارت۷
بی حس داشتیم به هم نگاه میکردیم و یوری هم با تعجب به ما که با صدای شوگا از مسابقه چشم و هم چشمی دست برداشتیم برگشتم سمت شوگا و با خنده پریدم بغلش
این سوک:شوگولییی دلم برات تنگ شده بووود
شوگا: خوبیی چه عجب یه سر به من زدی بی معرفت
راستش شوگا مثل برادرم بود و هکر باند بود از بغلش اومدم بیرون یوری رو بهش معرفی کردم
شوگا:خوشبختم لیدی
یوری :منم همینطور مستر
به سمت تهیونگ که نشسته بود توی جایگاه و داشت تفریحی حساب های مردم و خالی میکرد برگشتم و نگاهش کردم و بعد منم نشستم
این سوک : شوگا میخواستم به یوری آموزش های لازم و بدی و از این به بعد یوری پیش تو میمونه
شوگا: باشه ولی چیزی بلده؟
یوری: درحدی که بتونم گوشیه کسی رو هک کنم و ردش و بزنم
شوگا: خوبه پس کارم راحته نگران نباش مشکلی نیست
تشکری کردم و اومدم بیرون ولی یوری موند اونجا بعد چند دقیقه که منتظر ماشینم بودم تهیونگ اومد بیرون نگاهش و حس میکردم سرم و بلند کردم و گفتم
این سوک: تو هم به بار دعوت شدی؟
تهیونگ: آره میای؟
این سوک : باید بیام ولی با توو باید برم
تهیونگ: درسته یادم رفته بود قراره نامزدیمون رو اعلام کنیم
با حرص بهش خیره شدم که ماشین هامون همزمان رسید که سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت پاساژ
خب راستش من و تهیونگ باند هامون ترکیب شدن و یه باند کاملا بزرگ و قدرت مند و درست کرده برای همین من و تهیونگ هیچ چیز پنهونی از هم نداریم اون نصف باند و اداره میکرد منم نصف دیگش و مثل فروشگاهی که دو تا شعبه داره
از ماشین پیاده شدم و به سمت فروشگاه مورد نظرم حرکت کردم
۳.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.