حصارتنهاییمن پارت

#حصار_تنهایی_من #پارت_۸
بازوشو کشیدم و گفتم: چی چیو آب به صورتم می زنم ...راه بیفت ببینم!
بازوشو از دستم کشید و گفت: به دکتر احتیاجی نیست ... همیشه همین جوریه.
خیلی خون از دماغش می اومد. وایسادنو صلاح ندونستم. گفتم:
 - خیل ی خب پس بریم.
دستشو روی بینی و دهنش گذاشته بود. تمام لباس سفیدش خونی شده بود. کلیدو از کیفم برداشتم که درو باز کنم. گفت «: خونه خودمون میرم ».
- چه فرقی میکنه؟
راهشو به سمت خونشون کج کرد و گفت:
 - راحت ترم.
منم باحرص گفتم: از دست تو! الان چه وقت تعارف کردنه؟ کلیدا رو بده.
 - تو کولمه.
کوله شو از شونه هاش برداشتم. به دستش نگاه کردم خون دماغش بیشتر شده بود. هل شدم و تند تند کیفشو می گشتم که گفت:
 - تو زیپ کوچیه س.
زیپو کشیدم و کلیدو برداشتم. درو باز کردم. زودتر از اون رفتم تو و گفتم:
 - انقدر سر تو بالا نگیر...خون برمی گرده، خفه می شی. با انگشتت جلو ی بینیتو فشار بده... برو تو حموم تا بیام.
 به آشپزخونه رفتم. با یه بطری اب خنک رفتم به حموم. گفتم:سرتو پایین بگیر.
سرشو که پایین گرفت، آبو روی سرش گرفتم. کمی که سرش خیس شد، گفت:
- صبر کن ...صبرکن.
دیگه آب نریختم. سرشو گرفت بالا و با لبخند به من نگاه کردو گفت: اینو از کجا آوردی؟
-از تو یخچال.
ریز ریز خندید و گفت:بوش نکردی ببینی چیه؟!
-نه
 - این عرقه بید مشکه. مامانم برای من درست کرده بود
بوش کردم دیدم راست میگه. با حرص گفتم : چرا زود تر نگفتی؟
 با همون خنده گفت: خوب من از کجا بدونم تو چی میخوای بیاری؟!
کلافه شده بودم. نمی دونستم باید چی کار کنم. با هول گفتم: همین جا بشین تا آب بیارم. تکون نخوریا؟
 به طرف آشپزخونه می دویدم که با داد گفت: بنزین نیاری آتیشمون بزنی!

کامنت نذاشتین ولی عیب نداره😑
دیدگاه ها (۱)

🕷: شاید تا حالا تو بعضی از فیلم های ترسناک دیده باشین که جلو...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۹یکی نبود به این بگه الان وقت شوخی کرد...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۷ یه پژو206 میومد سمتم. سریع بلند شدم....

#حصار_تنهایی_من #پارت_۶زهرابهم نگاه کردو گفت:  - چیزی شده ؟ ...

وقتی خواهرش بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط