حصار تنهایی من پارت ۷
#حصار_تنهایی_من #پارت_۷
یه پژو206 میومد سمتم. سریع بلند شدم. هنو ز یه قدم برنداشته بودم که صدای جیغ ترمز ماشینی شنیدم سرمو که بلند کردم محکم خورد به پام. درد
شدیدی تو پام پیچید. تمام بدنم گرم شده بود. چند نفر دورم جمع شده بودن و سرو صدا راه انداخته بودن:
- چه خبرته خانم ؟ نمی تونید اروم تر رانندگی کنید ؟ دختر مردمو زدی لت و پار کردی.
از درد چشمام و فشار می دادم. صدای زنونه ای تو گوشم می پیچید:
- خانم حالتون خوبه؟ میتونید بلند شید؟
چشمامو باز کردم. یه خانم که پوست برنزه و بینی قلمی و لبای کوچیک وچشمای مشکی داشت، با موهای رنگ شده فندقیش، زل زده بود
به من.
با صدا یی که پر از درد بود گفتم:
- نه ؛ نمی تونم پام خیلی درد میکنه.
بادستش بازومو گرفت، کمکم کرد بلند شم .وقتی بلند شدم، چشمم افتاد به پوست موز. خواستم نفرین کسی که اون پوست موزو انداخته بکنم اما دلم نیومد.خودمو کشون کشون به ماشینش رسوندم وقتی به بیمارستان رسیدیم از پام عکس گرفتن و گفتن شکسته.
تا یک ماه پای من بیچاره تو گچ بود. اونم تمام این یک ماه، شب و روز اومد و رفت. وقتی بهش گفتم دنبال کار می گردم بهم پیشنهاد کرد که توی خیاطیش کار کنم. بهش گفتم که خیاطی بلد نیستم .قرار شد چند ماهی بهم خیاطی یاد بده. از سر مجبوری یا علاقه، هر چی که بود پنج ماهه همه ی فوت و فن خیاطی رو یاد گرفتم. حالا هم واسه خودم یه پا خیاط حرفه ای شدم؛ از لباس عروس گرفته تا لباس مجلسی و...
خلاصه هر چی که مشتری بخواد براش می دوزم. هیچ وقت از دوستی با نسترن پشیمون نمی شم.
***
- ممنون آقا همین جا پیاده می شم.
کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. اواخر اردیبهشت ماه بود و هوای گرم جنوب. خورشید مستقیم به سر وصورتم می تابید و
باعث شده بود صورتم عرق کنه. چند قطره از کنار شقیقه هام سر خورد و اومد پایین. ازعرق خودم چندشم شده بود. یه دستمال از کیفم
برداشتم و صورتمو خشک کردم. هر چی ضد آفتاب به خودم مالونده بودم دود شد رفت هوا... کاش یه کلاهی روی سرم میذاشتم. حداقل
آفتاب سوخته نشم. نزدیکای خونمون بودم که پسری رو دیدم پشت به من به دیوار تکیه داده، دست راستشو به دیوار زده بود؛ دست
چپشم روی صورتش گذاشته کمی هم به پایین خ م شده بود. اول نشناختمش. کمی که جلوتر رفتم، فهمیدم نویده. قدمهامو بلند تر برداشتم
و صداش زدم:
- نوید ... نوید ...
برگشت سمتم. دستی که جلوی صورتش گرفته بود، از لای انگشتاش خون چکه میکرد. با ترس جلوش وایسادم و گفتم:
- چی شده نوید؟!
دستشو برداشت وگفت:
-خون دماغ شدم.
- خوب چرا اینجا وایسادی بیا بریم دکتر.
-نه، نمیخواد... یه آب به صورتم بزنم خوب می شه.
........
لطفا کامنت بزارین ببینم ارزش ادامه دادن داره یا نه
یه پژو206 میومد سمتم. سریع بلند شدم. هنو ز یه قدم برنداشته بودم که صدای جیغ ترمز ماشینی شنیدم سرمو که بلند کردم محکم خورد به پام. درد
شدیدی تو پام پیچید. تمام بدنم گرم شده بود. چند نفر دورم جمع شده بودن و سرو صدا راه انداخته بودن:
- چه خبرته خانم ؟ نمی تونید اروم تر رانندگی کنید ؟ دختر مردمو زدی لت و پار کردی.
از درد چشمام و فشار می دادم. صدای زنونه ای تو گوشم می پیچید:
- خانم حالتون خوبه؟ میتونید بلند شید؟
چشمامو باز کردم. یه خانم که پوست برنزه و بینی قلمی و لبای کوچیک وچشمای مشکی داشت، با موهای رنگ شده فندقیش، زل زده بود
به من.
با صدا یی که پر از درد بود گفتم:
- نه ؛ نمی تونم پام خیلی درد میکنه.
بادستش بازومو گرفت، کمکم کرد بلند شم .وقتی بلند شدم، چشمم افتاد به پوست موز. خواستم نفرین کسی که اون پوست موزو انداخته بکنم اما دلم نیومد.خودمو کشون کشون به ماشینش رسوندم وقتی به بیمارستان رسیدیم از پام عکس گرفتن و گفتن شکسته.
تا یک ماه پای من بیچاره تو گچ بود. اونم تمام این یک ماه، شب و روز اومد و رفت. وقتی بهش گفتم دنبال کار می گردم بهم پیشنهاد کرد که توی خیاطیش کار کنم. بهش گفتم که خیاطی بلد نیستم .قرار شد چند ماهی بهم خیاطی یاد بده. از سر مجبوری یا علاقه، هر چی که بود پنج ماهه همه ی فوت و فن خیاطی رو یاد گرفتم. حالا هم واسه خودم یه پا خیاط حرفه ای شدم؛ از لباس عروس گرفته تا لباس مجلسی و...
خلاصه هر چی که مشتری بخواد براش می دوزم. هیچ وقت از دوستی با نسترن پشیمون نمی شم.
***
- ممنون آقا همین جا پیاده می شم.
کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم. اواخر اردیبهشت ماه بود و هوای گرم جنوب. خورشید مستقیم به سر وصورتم می تابید و
باعث شده بود صورتم عرق کنه. چند قطره از کنار شقیقه هام سر خورد و اومد پایین. ازعرق خودم چندشم شده بود. یه دستمال از کیفم
برداشتم و صورتمو خشک کردم. هر چی ضد آفتاب به خودم مالونده بودم دود شد رفت هوا... کاش یه کلاهی روی سرم میذاشتم. حداقل
آفتاب سوخته نشم. نزدیکای خونمون بودم که پسری رو دیدم پشت به من به دیوار تکیه داده، دست راستشو به دیوار زده بود؛ دست
چپشم روی صورتش گذاشته کمی هم به پایین خ م شده بود. اول نشناختمش. کمی که جلوتر رفتم، فهمیدم نویده. قدمهامو بلند تر برداشتم
و صداش زدم:
- نوید ... نوید ...
برگشت سمتم. دستی که جلوی صورتش گرفته بود، از لای انگشتاش خون چکه میکرد. با ترس جلوش وایسادم و گفتم:
- چی شده نوید؟!
دستشو برداشت وگفت:
-خون دماغ شدم.
- خوب چرا اینجا وایسادی بیا بریم دکتر.
-نه، نمیخواد... یه آب به صورتم بزنم خوب می شه.
........
لطفا کامنت بزارین ببینم ارزش ادامه دادن داره یا نه
۴.۱k
۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.