دست می لرزید وپیشانی کمی تبداربود
دست می لرزید وپیشانی کمی تبداربود
روبرویم قاب چشمان تو بر دیوار بود
بی تفاوت گریه ها بردرد مرهم می کشید
هرنفس می مرد واین روشن ترین انکاربود
پرسه درپس مانده های بی تحمل می زدم
جای پای خاطراتت برسرم آوار بود
هی ورق می زد نگاهم برگهای روزگار
کاش این تقویم ها خالی ز هر اخبار بود
گاه اشک و گاه لبخند وهرازگاهی سکوت
سرنوشت تلخ من لبریزاز این تکرار بود
"آمدی جانم به قربانت" ولی یک روز هم
رفتی و گفتی که این رفتن فقط اجبار بود
زندگی! بازیچه ام کردی؛ شدم بازیگرت
صحنه های خالی ازاحساسِ ِمن؛ بسیاربود...
روبرویم قاب چشمان تو بر دیوار بود
بی تفاوت گریه ها بردرد مرهم می کشید
هرنفس می مرد واین روشن ترین انکاربود
پرسه درپس مانده های بی تحمل می زدم
جای پای خاطراتت برسرم آوار بود
هی ورق می زد نگاهم برگهای روزگار
کاش این تقویم ها خالی ز هر اخبار بود
گاه اشک و گاه لبخند وهرازگاهی سکوت
سرنوشت تلخ من لبریزاز این تکرار بود
"آمدی جانم به قربانت" ولی یک روز هم
رفتی و گفتی که این رفتن فقط اجبار بود
زندگی! بازیچه ام کردی؛ شدم بازیگرت
صحنه های خالی ازاحساسِ ِمن؛ بسیاربود...
۹۱۲
۲۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.