رمان همسر اجباری پارت صد وپنجاه و پنجم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپنجاه و پنجم
داشتم میرفتم بیرون درو باز کردم که برم آریا با دستش مانع باز شد در شد.دستمو گرفت برگردوند سمت خودش و
تکیه ام خورد به در.
با صدای خش داری گفت اینجوریاس.ها.
میخوای بدونی چه مرگمه؟با دست زد رو سینه اش میخوای بدونی چی تواین میگذره باشه. این لعنتی توروخیلی
وقته میخواد. اوالش اصال عالقه ای در کار نبوداما بعد کم کم با مهربونیات توش جاباز کردی آره تو از جنس ریا و دو
رویی نبودی.تو هیچ توقعی ازم نداشتی تو آرومم میکردی باحرفات. یادته اون شبی که مست اومدم خونه اولین باری
بود که زیبا رو با هامون دیدم برخوردت یادته.
شب مراسم زیبا یادته .صبح ها صبحونه نمیخوردم اما تو هر روز به یه بهونه کاری میکردی که حتما صبحونه بخورم
یادته.شکالتا چی اونام باید خوب یادت باشه. رفت سمت کشوی میزتحریر و درشو باز کرد اینا همون شکالتان نه.تا
حاال هیچ دختری بی توقع اینطوری مواظبم نبود. این شکالتا رو همیشه با لبخند نگاه میکنم اینجا که بودم هربار
دلم تنگ میشد دیدن اینا بد ترم میکرد. شبی که مسموم شدم چهره نگرانت هیچ دقت از فکرم نمیره.میمیرمو زنده
میشم واسه آری گفتنات.واسه نگران شدنات. واسه .نماز خوندنات.واسه حمایتات. آنا شب آخری یادته اونشب قلبم
نمیتونست ترکت کنه لعنتی.تو منو به خودت معتاد کردی. دوست داشتن زیبا در مقابل دوست داشتن تو هیچه.چون
خوبیات واسم بی دریغ بود.
وقتی فهمیدم اومدی اولش خوشحال شدم اما بعدش فهم دم این اومدن واسم خوب نیست.نمیتونستم به مهربونیات
بی تفاوت باشم چون این دفع واقعا فهمیده بودم دوست دارم.
حال قلبم تورو میخواد تورو میفهمی .مهربونباتو خانمیاتو.این غیرتی که رو من داری .دل سوزیاتو اما آنا چطوری.
میتونم خود خواه باشم تو رو واسه خودم داشته باشم و زندگی و آینده خونوادم و احسان و حتی تورو بسوزونم این
داره روانیم کنه .بعضی وقتا دلم میخواد مال خودم باشی .تو همه جوره مال منی اما ... مال من نیستی.آنا میترسم
دوست داشته باشم و همین شین بالیی سرت بیاره. حاال فهمیدی سر دردم واسه چیه؟
تو حق نداری .اینطوری بی رحمانه منو قضاوت کنی.؟
ن هیچ مرد دیگه ای اینقد قشنگ به عشقش اعتراف نمیکرد.واقعا من بی آریا نمیتونستم. این عشق عمیق بین منو
آریا که خودمونم ازش بیخبر بودیم.تحمل جدایی رو واسمون سخت.
کرده بود.
Comments please
داشتم میرفتم بیرون درو باز کردم که برم آریا با دستش مانع باز شد در شد.دستمو گرفت برگردوند سمت خودش و
تکیه ام خورد به در.
با صدای خش داری گفت اینجوریاس.ها.
میخوای بدونی چه مرگمه؟با دست زد رو سینه اش میخوای بدونی چی تواین میگذره باشه. این لعنتی توروخیلی
وقته میخواد. اوالش اصال عالقه ای در کار نبوداما بعد کم کم با مهربونیات توش جاباز کردی آره تو از جنس ریا و دو
رویی نبودی.تو هیچ توقعی ازم نداشتی تو آرومم میکردی باحرفات. یادته اون شبی که مست اومدم خونه اولین باری
بود که زیبا رو با هامون دیدم برخوردت یادته.
شب مراسم زیبا یادته .صبح ها صبحونه نمیخوردم اما تو هر روز به یه بهونه کاری میکردی که حتما صبحونه بخورم
یادته.شکالتا چی اونام باید خوب یادت باشه. رفت سمت کشوی میزتحریر و درشو باز کرد اینا همون شکالتان نه.تا
حاال هیچ دختری بی توقع اینطوری مواظبم نبود. این شکالتا رو همیشه با لبخند نگاه میکنم اینجا که بودم هربار
دلم تنگ میشد دیدن اینا بد ترم میکرد. شبی که مسموم شدم چهره نگرانت هیچ دقت از فکرم نمیره.میمیرمو زنده
میشم واسه آری گفتنات.واسه نگران شدنات. واسه .نماز خوندنات.واسه حمایتات. آنا شب آخری یادته اونشب قلبم
نمیتونست ترکت کنه لعنتی.تو منو به خودت معتاد کردی. دوست داشتن زیبا در مقابل دوست داشتن تو هیچه.چون
خوبیات واسم بی دریغ بود.
وقتی فهمیدم اومدی اولش خوشحال شدم اما بعدش فهم دم این اومدن واسم خوب نیست.نمیتونستم به مهربونیات
بی تفاوت باشم چون این دفع واقعا فهمیده بودم دوست دارم.
حال قلبم تورو میخواد تورو میفهمی .مهربونباتو خانمیاتو.این غیرتی که رو من داری .دل سوزیاتو اما آنا چطوری.
میتونم خود خواه باشم تو رو واسه خودم داشته باشم و زندگی و آینده خونوادم و احسان و حتی تورو بسوزونم این
داره روانیم کنه .بعضی وقتا دلم میخواد مال خودم باشی .تو همه جوره مال منی اما ... مال من نیستی.آنا میترسم
دوست داشته باشم و همین شین بالیی سرت بیاره. حاال فهمیدی سر دردم واسه چیه؟
تو حق نداری .اینطوری بی رحمانه منو قضاوت کنی.؟
ن هیچ مرد دیگه ای اینقد قشنگ به عشقش اعتراف نمیکرد.واقعا من بی آریا نمیتونستم. این عشق عمیق بین منو
آریا که خودمونم ازش بیخبر بودیم.تحمل جدایی رو واسمون سخت.
کرده بود.
Comments please
۷.۷k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.