رمان همسر اجباری پارت صد وپنجاه و ششم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپنجاه و ششم
آنا اگه دلتو شکستم تمروز و نگات نکردم واسه خجالت بود که نمیشد تو چشمات نگاه کنم .آخه من آدمم ها دل تور
اینطوری میشکنم.
آریا تا اون لحظه اشک تو چشمش نبود.و اون لحظه گفت.
بخدا آنا وقتی گریه اتو میبینم دلم آتیش میگیره.دوس دارم نابود کنم باعث و بانی اشکاتو. بمیرم اگه بخوام
باعثشون شم.دیوونخ به تو میای با بی رحمی تمام میگی من از حرفم پشیمون شدم.
صدای بغضیش دیوونم میکرد.
من میگم برو تو بگو نمیرم نه بد ترش کن بگو باشه .میرم یادم تورا فراموش.فکر کردی دل بستم به این دختره که
وقتی بامنم هست جلو چشم با پسرا حدو ومرزی نداره.بی انصاف چرا میگی بی کسی تو هیچ کسو نداری پس من
چیم مگه شوهرت نیستم مگه دوست ندارم.
از روبروم رفت کنار وبابغض گفت حاال برو من دیگه مدیون دلم نیستم که حرفشو به تو نگفتم.
دستمو گذاشتم رو دستگیره در آریا رو نگاه کردم سرش پایین بود خواستم برم
نمیتونستم برم کجا من که همه هستیم اینجاست برم که چی بشه که غرورم حفظ شه من نمیتونم تموم دنیامو
زیرپام بزارم.
رفتم سمت دستگیره رو ول کردم و رفتم سمت آریا.و دوتا دستمو دور گردنش حلقه کردم . گریه گرفته بود از اون
گریه هایی که وقتی دلت پره و هیچ چیزی آرومت نمیکنه از اونایی که فکر میکنی اگه داغی اشکا رو صورتت بیاد
آرومت میکنه.
آریا دوتادستشو دورم حلقه کردو با صدای خش دارش گفت. آروم خانمم. آروم باش.
-آری.
-جان دل آری خانمم.
-ببخشید آری که بهت توجه نکردم امروز. ببخشید غمتو ندیدم. ببخشید واست دردسر شدم. ببخشید اگه گفتم
بی کسم تو همه کسمی.آنی خانمم خواهش میکنم توام ببخش منم بد بودم.حاال دیگه آروم باش قلب آریا.
با دستش منو کشوند سمت تخت و گفت بیا بینم جیگرم.
نشستیم گوشه تخت وگفت بشین ببین چی دارم.
-ها؟
-ها نه بله.
خب حاال اگه گریه نکنی بهت جایزه میدم. در کمدو باز کرد و یه جعبه بیرون اورد.
ببین آنا وقتایی دلم واست تنگ میشد این دو هفته از همون روز اول فقط شکالت میخوردم میدونی چیه ؟شکالت
تورو یاد من میاره.
-مگه من قهوه ایم.
تک خنده ای کردو گفت
-نه عشقم تو شیرینیه زندگیمی.
-الکی.
-نه جدی.
-فکر کردم موشکی.
خندیدو گفت.
- ا...ا..ببین چه مزه ای میریزه شیرینی.این مزه ها واسه این شکالته اگه میدونستم انقد شوکول سر ذوق میاردت
زودتر میوردمش.
-اصن نمیخورم باهاتم قهرم.
ای بابا شوخی کردم.
Comments please
آنا اگه دلتو شکستم تمروز و نگات نکردم واسه خجالت بود که نمیشد تو چشمات نگاه کنم .آخه من آدمم ها دل تور
اینطوری میشکنم.
آریا تا اون لحظه اشک تو چشمش نبود.و اون لحظه گفت.
بخدا آنا وقتی گریه اتو میبینم دلم آتیش میگیره.دوس دارم نابود کنم باعث و بانی اشکاتو. بمیرم اگه بخوام
باعثشون شم.دیوونخ به تو میای با بی رحمی تمام میگی من از حرفم پشیمون شدم.
صدای بغضیش دیوونم میکرد.
من میگم برو تو بگو نمیرم نه بد ترش کن بگو باشه .میرم یادم تورا فراموش.فکر کردی دل بستم به این دختره که
وقتی بامنم هست جلو چشم با پسرا حدو ومرزی نداره.بی انصاف چرا میگی بی کسی تو هیچ کسو نداری پس من
چیم مگه شوهرت نیستم مگه دوست ندارم.
از روبروم رفت کنار وبابغض گفت حاال برو من دیگه مدیون دلم نیستم که حرفشو به تو نگفتم.
دستمو گذاشتم رو دستگیره در آریا رو نگاه کردم سرش پایین بود خواستم برم
نمیتونستم برم کجا من که همه هستیم اینجاست برم که چی بشه که غرورم حفظ شه من نمیتونم تموم دنیامو
زیرپام بزارم.
رفتم سمت دستگیره رو ول کردم و رفتم سمت آریا.و دوتا دستمو دور گردنش حلقه کردم . گریه گرفته بود از اون
گریه هایی که وقتی دلت پره و هیچ چیزی آرومت نمیکنه از اونایی که فکر میکنی اگه داغی اشکا رو صورتت بیاد
آرومت میکنه.
آریا دوتادستشو دورم حلقه کردو با صدای خش دارش گفت. آروم خانمم. آروم باش.
-آری.
-جان دل آری خانمم.
-ببخشید آری که بهت توجه نکردم امروز. ببخشید غمتو ندیدم. ببخشید واست دردسر شدم. ببخشید اگه گفتم
بی کسم تو همه کسمی.آنی خانمم خواهش میکنم توام ببخش منم بد بودم.حاال دیگه آروم باش قلب آریا.
با دستش منو کشوند سمت تخت و گفت بیا بینم جیگرم.
نشستیم گوشه تخت وگفت بشین ببین چی دارم.
-ها؟
-ها نه بله.
خب حاال اگه گریه نکنی بهت جایزه میدم. در کمدو باز کرد و یه جعبه بیرون اورد.
ببین آنا وقتایی دلم واست تنگ میشد این دو هفته از همون روز اول فقط شکالت میخوردم میدونی چیه ؟شکالت
تورو یاد من میاره.
-مگه من قهوه ایم.
تک خنده ای کردو گفت
-نه عشقم تو شیرینیه زندگیمی.
-الکی.
-نه جدی.
-فکر کردم موشکی.
خندیدو گفت.
- ا...ا..ببین چه مزه ای میریزه شیرینی.این مزه ها واسه این شکالته اگه میدونستم انقد شوکول سر ذوق میاردت
زودتر میوردمش.
-اصن نمیخورم باهاتم قهرم.
ای بابا شوخی کردم.
Comments please
۱۱.۹k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.