رمان همسر اجباری پارت صد وپنجاه و چهار
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپنجاه و چهار
چیزای دیگه ام هست. دوست داشتم بی پرده باهاش حرف بزنم.
میخواست خودشو ازم بگیره تمام وکمال مال من نبود اما به همینم راضی بودم.اون از بودنم خوشش نمیوند اینآنا چرا ساکتی.فردا میفرستمت ایران اینجا همه هستن احسان کارتو انجام میده.
برعکس من بود چه ساده این جمله رو به زبون اورد.اشک از چشم چکیداومدم پاکش کنم اما دیر شده بود آریا مچ
دستمو گرفت.
آنا تو داری گریه میکنی.؟
کاش میشد با کسی درد و دل کرد.بغض گلومو گرفت سرمو بین دستام گرفتم طاقت نیوردم پاشدم روبروش وایسادم
وبابغض گفتم.
میگی مهم نیس. چرا مهمه خیلیم مهمه.مگه جز توام کسیم دارم که تو مهم نباشی ها حرف بزن. تو چی میفهمی .)با
اشک گفتم(دیدن دست کسی که شب قبلش گفت دوست داره و واسش مهمی تو دست یه دختر دیگه این واسه کی
ساده است که واسه من ساده باشه. میدونی چیه آریا وقتی کنار اونی آتیش میگیرم اینو تازه گیا بیشتر حس میکنم.
دلم گرفته از همه چی از سرنوشتم از خونواده ای که دیگه ندارم .از کسی که دوسش دارم و اینطوری رفتار
میکنه.دیشب یادته چه حرفایی زدی چجوری رفتار کردی. دیگه فکرکردم دنیا مال منه اما سرد شدن بعدش چیه.؟
من نمیتونم واسم قابل هضم نیست صمیمیتت با اون دختر روبوسیتوبه هر دلیلی.میدونم سخته منو داشتن با اون
گذشته.میفهمم مشکلت منم از حرفت پشیمون شدی که دیشب گفتی ها .باشه همین فردا میرم میخوای جلو
چشمت نباشم به همین سادگیه فراموش کردن.یاد بازی بچگی بخیر یادم تورا فراموش. یادته چقدر زود فراموش
میکردیم .کاش فراموش کردن آسون بود.کاش.....
دوست داشتن سخت نیست این فراموش کردنه که آدمو نابود میکنه. نمیخوام دل بسوزونی نیدونم رفتار دیشبت از
سر دل سوزی بود. درسته بی کسم درسته مامان و بابام بهم پشت کردن و رفتن اما محتاج هیچکی نیستم.دیگه قید
همه چیو میزنم اون خدایی که این گره رو تو زندگیم انداخت حتما خودشم بازش میکنه .من دل سوزی هیچ کسو
نمیخوام.نیومدم اینجا خواستم بدونی دل گیرم نیومدم.اما به خداوندی خود فکرم پیش تو بود. اما تو چی داری واسه
من نقشه رفتن میکشی.
Comments please
چیزای دیگه ام هست. دوست داشتم بی پرده باهاش حرف بزنم.
میخواست خودشو ازم بگیره تمام وکمال مال من نبود اما به همینم راضی بودم.اون از بودنم خوشش نمیوند اینآنا چرا ساکتی.فردا میفرستمت ایران اینجا همه هستن احسان کارتو انجام میده.
برعکس من بود چه ساده این جمله رو به زبون اورد.اشک از چشم چکیداومدم پاکش کنم اما دیر شده بود آریا مچ
دستمو گرفت.
آنا تو داری گریه میکنی.؟
کاش میشد با کسی درد و دل کرد.بغض گلومو گرفت سرمو بین دستام گرفتم طاقت نیوردم پاشدم روبروش وایسادم
وبابغض گفتم.
میگی مهم نیس. چرا مهمه خیلیم مهمه.مگه جز توام کسیم دارم که تو مهم نباشی ها حرف بزن. تو چی میفهمی .)با
اشک گفتم(دیدن دست کسی که شب قبلش گفت دوست داره و واسش مهمی تو دست یه دختر دیگه این واسه کی
ساده است که واسه من ساده باشه. میدونی چیه آریا وقتی کنار اونی آتیش میگیرم اینو تازه گیا بیشتر حس میکنم.
دلم گرفته از همه چی از سرنوشتم از خونواده ای که دیگه ندارم .از کسی که دوسش دارم و اینطوری رفتار
میکنه.دیشب یادته چه حرفایی زدی چجوری رفتار کردی. دیگه فکرکردم دنیا مال منه اما سرد شدن بعدش چیه.؟
من نمیتونم واسم قابل هضم نیست صمیمیتت با اون دختر روبوسیتوبه هر دلیلی.میدونم سخته منو داشتن با اون
گذشته.میفهمم مشکلت منم از حرفت پشیمون شدی که دیشب گفتی ها .باشه همین فردا میرم میخوای جلو
چشمت نباشم به همین سادگیه فراموش کردن.یاد بازی بچگی بخیر یادم تورا فراموش. یادته چقدر زود فراموش
میکردیم .کاش فراموش کردن آسون بود.کاش.....
دوست داشتن سخت نیست این فراموش کردنه که آدمو نابود میکنه. نمیخوام دل بسوزونی نیدونم رفتار دیشبت از
سر دل سوزی بود. درسته بی کسم درسته مامان و بابام بهم پشت کردن و رفتن اما محتاج هیچکی نیستم.دیگه قید
همه چیو میزنم اون خدایی که این گره رو تو زندگیم انداخت حتما خودشم بازش میکنه .من دل سوزی هیچ کسو
نمیخوام.نیومدم اینجا خواستم بدونی دل گیرم نیومدم.اما به خداوندی خود فکرم پیش تو بود. اما تو چی داری واسه
من نقشه رفتن میکشی.
Comments please
۸.۱k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.