پایان شاد .
۱۱
ات
رفتم نشستم لبهی پرتگاه
....دوباره خاطراتمون رو مرور کردم ....باز هم اشکام داشتن جاری میشدن .... من..من..نمی تونستم ...بودن ..اون و اعضا زنده بمونم ....از این زندگی متنفرم....که همهی غصه هاش رو من کشیدم ...من کسی که راضی بودم کل عالم همه خوشبخت و شاد باشن ...من بهجای ناراحتی های اونا ....غصه ها و. عذاب هاشون رو من بکشم ...الان دیگه نمی تونم ....دیگه نمی کشم .....من همهی این درد و سختی ها رو تحمل کردم ...اما بازم هم خیلی ها ناراحت و مریض و عذاب و درد دارن ... نمی دونستم ...مسئولیت حرفم این قدر به گردن گرفتنش سخته ....من تو ابتدایی معلم هامون میگفت سن ۱۸ سالگی سن حساسی هست و فلان و فلان اما من حتی این سن رو تا پایانش هم کاری رو نکردم ...داره کم کم ۱۹ سالگیم نزدیک میشه... اما فک کنم ...دنیای من رو همین ۱۸ سالگی تموم بشه .... میخوام آخر زندگیم پر از شادی باشه ... خاطرات خوب خودم و بقیه رو تصور میکنم....حح...جالبه مگه همچین خاطره ای هست ...اما من وقتی ناراحت بودم قبلا یکی رو داشتم به حرفم گوش کنه اما الان اونم ندادم ...
اعضا نامه رو میخونن و سریع میرن دریا اما ات اونجا نبود .... یونگی میگه
یونگی. بریم سمت پرتگاه بین جنگل و دریا
همه میرن اونجا و نامی بین راه به گارد ساحلی و پلیس زنگ میزنه تا برن اونجا و همچنین به آمبولانس...
ات
خواستم خودم رو از پرتگاه بندازم ... اما یادم افتاد من کامل شنا رو بلدم ...و شاید یهو پشیمون بشم ...نمد چرا اما یه دلم میگفت برم توی جنگل و یه شاخه پیدا بکنم و با اون رگم رو بزنم ....
ات میره جنگل و یه شاخه برمیداره......
جنگل بان .....آهای خانم ...هعی....کجا داری میری ؟؟؟؟؟
ات . ....
جنگل بان .میوفته دنبال ات ...
ات هم فرار میکنه و میرسه پرتگاه ..
جنگل بان سریع میره طرف ات ...
و ات هم شاخه رو میده بهش و میگه ...
ات . بیل بفرما اجوشی....نمیخوام قبل مرگم یکی دیگه رو هم ناراحت و اذیت کنم ....
جنگل بان ....هنگ کرده
الان ۵ دقیقه مونده که کوک اینا برسن به جای اته ..
ات خودش رو میندازه و ....
یو هاهاهاااا ۴ تا لایک و ۱۰ تا کام زود پر کنید بزارم ❤❤😁👋👋
ات
رفتم نشستم لبهی پرتگاه
....دوباره خاطراتمون رو مرور کردم ....باز هم اشکام داشتن جاری میشدن .... من..من..نمی تونستم ...بودن ..اون و اعضا زنده بمونم ....از این زندگی متنفرم....که همهی غصه هاش رو من کشیدم ...من کسی که راضی بودم کل عالم همه خوشبخت و شاد باشن ...من بهجای ناراحتی های اونا ....غصه ها و. عذاب هاشون رو من بکشم ...الان دیگه نمی تونم ....دیگه نمی کشم .....من همهی این درد و سختی ها رو تحمل کردم ...اما بازم هم خیلی ها ناراحت و مریض و عذاب و درد دارن ... نمی دونستم ...مسئولیت حرفم این قدر به گردن گرفتنش سخته ....من تو ابتدایی معلم هامون میگفت سن ۱۸ سالگی سن حساسی هست و فلان و فلان اما من حتی این سن رو تا پایانش هم کاری رو نکردم ...داره کم کم ۱۹ سالگیم نزدیک میشه... اما فک کنم ...دنیای من رو همین ۱۸ سالگی تموم بشه .... میخوام آخر زندگیم پر از شادی باشه ... خاطرات خوب خودم و بقیه رو تصور میکنم....حح...جالبه مگه همچین خاطره ای هست ...اما من وقتی ناراحت بودم قبلا یکی رو داشتم به حرفم گوش کنه اما الان اونم ندادم ...
اعضا نامه رو میخونن و سریع میرن دریا اما ات اونجا نبود .... یونگی میگه
یونگی. بریم سمت پرتگاه بین جنگل و دریا
همه میرن اونجا و نامی بین راه به گارد ساحلی و پلیس زنگ میزنه تا برن اونجا و همچنین به آمبولانس...
ات
خواستم خودم رو از پرتگاه بندازم ... اما یادم افتاد من کامل شنا رو بلدم ...و شاید یهو پشیمون بشم ...نمد چرا اما یه دلم میگفت برم توی جنگل و یه شاخه پیدا بکنم و با اون رگم رو بزنم ....
ات میره جنگل و یه شاخه برمیداره......
جنگل بان .....آهای خانم ...هعی....کجا داری میری ؟؟؟؟؟
ات . ....
جنگل بان .میوفته دنبال ات ...
ات هم فرار میکنه و میرسه پرتگاه ..
جنگل بان سریع میره طرف ات ...
و ات هم شاخه رو میده بهش و میگه ...
ات . بیل بفرما اجوشی....نمیخوام قبل مرگم یکی دیگه رو هم ناراحت و اذیت کنم ....
جنگل بان ....هنگ کرده
الان ۵ دقیقه مونده که کوک اینا برسن به جای اته ..
ات خودش رو میندازه و ....
یو هاهاهاااا ۴ تا لایک و ۱۰ تا کام زود پر کنید بزارم ❤❤😁👋👋
۱۵.۰k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.